شیرین

ادبی ُ

شیرین

ادبی ُ

نشسته

نگاهی کهنه و لبریز

آری یکی مرده است

نجواها و گام های سریع

غر زدن های تند تند و عصبی

جیرینگ جیرینگ تخته های زیر پایم

و این ناگزیر مدفون شده ی مشکوک در درونم

حتابه ازدحام سوسک ها و موش های پشت دیوار گز می کند

دقیقه های ِ آبستن برهنگی ِ هویت ِ مغشوشم

این پاشیدگی

در ارتفاع ِ گیج اندامم را هم

تو مثل ترک شب در گیسوانت

همیشه این معصومیتی که توی چشمهایت ورجه و ورجه می کند

آرامم می کند گاهی زودتر  و گاهی دیرتر  ، خیلی دیرتر

حتا بعد از کشیدن پشت سر هم سیگار هایی که روی مرمر های پله چیده شده اند

حالا رو به دریا

دریا دربرابر نگاهت روسیاه

وانمود کردن شنیدن صدای دریا را من از خودم درآورده امِ

و گذاشته ام اینجا

البته اینها هم بودند :

صدای موج ، صدای ماسه ها ، صدای عقب کشیدن موج ها از ماسه ها

فرو رفتن آب دریا در ماسه ها

برای خالی نبودن عریضه بود

لمس هوا ، لمس فضا با دستهای تهی را هم اضافه اش کن

البته این دستهایی که چشم های بدون رویا را می مالند و

عطش بی امانم به ماه

تا حالا که راه آمده ام بقیه ی حکایت را هم تو خفه خون بگیر

زوال تن در مرمرهای پله

خوابیدن در جنگل بدون واهمه از جانوران وحشی

خوابیدن در شالیزار بدون مزاحمت پشه ها

اینها همه اش یک راست می رود سراغ تشبیهاتی که قرار بود از زیبایی تو در آورم

اکنون ثابت می ماند

می ماند تا تو در خوابهایم بزرگتر از شب باشی

پرجلوه تر از ماه ،مبهمتر از تاریکی و جستجوی وحشی و آرام در تن تو

به دنبال شب ، تاریکی ، ماه ، خاموشی ، آرامش و دریا

تا اینجای کار در کار شاعری ام شک نکرده ام

دیدن یک خواب خوش از نشست و برخاست های من و این شب ِدراز ِ بی قواره

بدون مزاحمت سینه ها و بدون احساس شدید و مصنوعی به سیگار

همان لحطه که حس کردم تمام دل و روده ی شخصیتش را ریخته ام بیرون

خم شد روی میز

هنوز گلشیری نمرده بود

هنوز می نوشت

صدای گیتار پخش می شد ، چایی دم کشیده بود

دیگر اینجا با کسی سرو کار دارم

علوم سیاسی خوانده

به فلسفه علاقه دارد و توی یک تولیدی پوشاک کار می کند

درست ، این همه ماجرا نمی شود

من دارم شعر می نویسم ؟

دوستش هم که من هستم و او

احساس شاعرانه اش را برای در اختیار ذوقم گذاشتن به عنوان سوژه ، آن هم با آن چشمان آبی و موهای طلایی و لب های نسبتا پرگوشت ، تا به حال هم هیچ اظهار نظری در مورد دچار تنگی نفس شدنش به خاطر دغدغه داشتن من ( او به سیگار کشیدن تعبیر می کند ) نمی کند

پوست پرتقال راهم برای من

نه این یک چیز دیگر است

خب ، می تواند جدیدترین ، بدیع ترین ف نادرترین سوسکی باشد

که در اختیار ذوق من می گذارد

از آن انگشتان ظریف و کشیده با ناخن های تمیز و بلند

با تمام لیمویی بودن هایش

تازه به کشفش نایل آمده ام

تازه ، بدیع و شگرف

نه بدیع نیست ، شگرف نیست ، طبیعی ، تازه و طبیعی

مهم است ،توصیفاتم مهم است ، برایش توصیفاتم مهم است

  اینکه من دارم شعر می گویم نه او شک می کند ونه شما جراتش را دارید

حالا که می خواهد یک پیکان بگیرد و

مرا سوارش ، ببردم پارک جمشیدیه

تازه این هم هست که من به همان اندازه ای که او جدی ست

جدی ام و شاید کمی بیشتر

این را آخر اضافه کرد با پوز خند :

 "تراوش کردن تخیل چیز بدی ست ، مخصوصا برای توجناب حضرت شاعر !"

ولی خب سر به سر شاعر گذاشتن شاید دردی

به اینکه جوابی بدهم با تخیلاتی از یک فراموشی دیگر

حالا هم که می بیند او ادعا می کند خالی از تخیل بود این

                                         12/11/81