نهنگ آبی

چند روز به این فکر بود که راهی پیدا کنه

به آخر خط رسیده بود

همه براش هر کاری بود کرده بودن 

مادر تنها

پدری با دستان خالی

آرزوهای بر باد رفته 

اما او نوجوانی بود در آستانه جوانی 

پر از مشکل 

هزار درد داشت 

نه برادری نه خواهری برای دردل کردن

فقط او بود که می توانست برایش گریه کند و راز دل بگوید

اما او هم مثل خودش بود

تصمیمی گرفته شد قراری گذاشته شد 

اما مردم چه می گویند 

پدر و مادر مان چه می شوند

پلی انتخاب شد بهانه ای پیدا شد

دیگر نه بابا و مامان مقصرند نه دیگران

هر چه هست تقصیر او ست

نهنگ آبی

آدمهای ساده خوشبخت ترند (به بهانه نمایش شوایک فرهاد آییش)

من آدم ساده ای هستم

کارمند ادار ه ای در گوشه ای دور افتاده 

من آدم ساده ای هستم

دست فروش محله ای پرت در کوچه ای تنها

من آدم ساده ای هستم

رفتگری با بچه ای همراه که می آورند جلوی دوربین 

من آدم ساد ه ای هستم

مزاری دارم در قطعات بالای 10000000000 بهشت زهرا

من خوشبختم!!!!

محمود دولت ابادی

آنچه ما کم داریم مردان و زنانی است که اندیشیدن را جدی گرفته باشند اندیشیدن باید به مثابه یک کار مهم تلقی بشود بند زبان را ببندیم و بال اندیشه را بگشاییم . نویسنده نباید فقط در بند گفتن باشد.برای گفتن همیشه وقت هست اما برای اندیشه ممکن است دیر بشود چرا یک نویسنده نباید مغز خود را برای اندیشیدن و برای تخیل تربیت کند؟

سرگردانی  نوشته :سعید

صبح پا میشیم سرگردون

بعد راه می افتیم توی شهر سرگردون  با این خیال که اول صبحی تاکسی سوار شیم یا اتوبوس یا مترو یا هوا که خوبه بزار پیاده بریم.

بالاخره می رسیم یک جایی 

اینجا اوج سرگردونیه

میای تولابی 

می خوای با پله بری یا با آسانسور

آسانسور خرابه مجبوری با پله بری فقط اینجاست که تکلیف میشه بهت 

بعد میری تو یک اتاق پشت یک میز دوباره سرگردونی چایی بخوری یا قهوه یا دمنوش 

همینطور ادامه داره تا غروب تا شب تا صبح 

بعد یک روز میاد بقیه سرگردونن  ببان ختم نیان ختم 

خوش به حال کازو ایشیگورو

نه اینکه فکر کنید حسودما نه بخدا اصلا اینطوری نیست اما وقتی زندگی این رفیقمون " کازو ایشیگورو "رو خوندم راستش خدا وکیلی یکم حسودیم شد.

"کازو ایشیگورو متولد سال ۱۹۵۸ در شهر ناکازاکی ژاپن است اما از سن پنج سالگی به همراه خانواده‌اش به بریتانیا مهاجرت کرده و در آنجا درس خوانده است. او مدرک کارشناسی خود را در زبان انگلیسی و فلسفه از دانشگاه کنت در سال ۱۹۷۸ و مدرک کارشناسی ارشدش را در رشته نویسندگی خلاقانه در سال ۱۹۸۰ از دانشگاه «ایست انگلیا» دریافت کرد."

حالا من 

"مخلصتون متولد سال هزارو نهصدو بوق در شهر ستان بوققققققق در یک کشوره ....... متولد شدم با هزار ضرب و زور بعد از قبولی تو یک دانشگاه بوققققققق به همراه خودم به تهران مهاجرت کردم بابام خدا بیامرز معلم بود بعد ازاینکه مثلا مهاجرت کردم برای اینکه منو خیلی حمایت کنه یک وقت زنگ زد گفت برا اینکه مستقل بشی من ندارم خدا حافظ.

بعد کار تحقیقاتی من تو دانشگاه شروع شد "از این رفیق از اون رفیق از مسئول سلف تا دربون :داداش کار نیمه وقت سراغ نداری "

برا یک مدتی موهام بلند شد ناخون انگشت کوچکی چپم هم دراز شد

شبا شروع می کردم به نوشتن 

ساعتها می نوشتم بعد جمع می کردم گرافشونو رسم می کردم اصلا پروژه درس تحقیق در عملیتام همین نوشته های شبانه ام بود .اما چه فایده همیشه بدهکار بودم.

یک اعتراف ذهنی: "ببخشید رفقای طلبکار"

سر تون درد نیارم مدرک کارشناسی رو در رشته بوقققققق با درجه مثلا آ گرفتم (لامصب همیشه با این کلاه الف مشکل دارم )بعدشم ارشد بعدشم  دانشجوی دکتری.

در این سالها تو عالم نویسندگی خیلی فعال بودم باور کنید چند تا نوشته بدون چاپ  دارم که مورد تحسین آکادمی ننه جان و همسر جان (اون اوایل)واقع شد.

آره جناب آقای " کازو ایشیگورو " ای کاش زمان به عقب بر می گشت ای کاش بابا مامانت عوضی که میر فتن بریتانیا میرفتن یک جای پر هیجانی مثل کشور بوق بعد می دیدی داداش که بهت نوبل می دادن یا نه .

ببین کازو جون ما که تو نوشتن چیزی نشدیم اما قول می دم یک روز همون نوشته های شبانه دانشجویم رو همراه با همه گرافشو بفرستم آکادمی ریاضی می دونم حتما جایزه می گیرم بابا اونجا ما پارتی داریم. 

بعد چه پزی بهت بدم .

 

هدیه پاییزی   نوشته:سعید

هر موقع پاییز میشه یک دوستی دارم میگه :فلانی هوا دو نفره شده خیلی حال می ده.بهش نگاه می کنم و می گم خیلی بی سلیقه ای ,آخه این همه زیبایی رو می خوای قسمت فکت کنی .

بعد متعجبانه به من نگاه می کنه و می گیه بیشین بابا حالا برا ما ... 

هنوز جمله اش تمام نشده می پرم تو حرفش می گم آخه اسکول این همه رنگ دلات میاد با یکی تو این رنگا بگردی و فک بزنی.

این رنگا , این خیابونا  ,این روزا فقط سکوت می خواد و دستی باز , که بیاری زیر درختای یک باغ بعدشم فر فره شی و اونم برات عشوه بریزه و برگای زرد و سرخ شو بریزه به پات.

حواستون هست بعضی موقعا یک دونه برگ می افته توی جیب پیرهنت یا کتت بعد وقتی می ری خونه دختر کوچلوت میاد سراغت و با شیرین زبونی ازت غاغا لی لی می خواد هول می کنی دست می کنی توجیبت بعد خیالت راحت میشه یک برگ سرخ خوش رنگ افتاده تو جیبت .

 

منتظر داستانها و خاطرات شماییم

رفیق خیلی منتظرم 

سوغاتی یادت نره

نمی گم هیجی نمی خوام  اما خرجم رو دستت نمی ذارم هر جا هستی من منتظر یک داستان خوب یا یک خاطره خوب یا یک عکس یا معرفی یک سوغات از شهراتونم

قول میدم همه رو اینجا بزارم

تاز ه منم براتون بعضی وقتا سوغاتیهای خوبم دارم !!!!!!

منتظرتونم

 

سوغاتی آوردم برا تون        نوشته :سعید

اینکه دلت می خواد اهل سفر باشی و جاهای جدید رو کشف کنی خوبه خیلی هم عالی اما سوغاتی ما یادت نره!

اینکه می گی ای بابا بی خیال داداش (یا آبجی) من اومدم سفر که بی خیال دنیا و زمین و زمان و خانواده و عشق بشم سوغاتی کیلو چنده!

آدم دلش میگیره.

اینکه می گی باشه حالا ببینم چی میشه اگه پولش باشه وقتشم باشه یک فکری می کنم.

بازم خوبه !

بعد از اونور دنیا یا همین ور دنیا برای اینکه پول خرج نکنی میچپی تو یک کافه یا وای میستی کنار یک فست فود که رو درش زده WI FI FREE و با هیجان زیاد اول اینستاتو چک میکنی بعد هم یک DIRECT میدی سوغاتی چی می خوای وقت ندارم ! راستی سایزت چیه! بعدم تو دلت می گی کوفتت شه!

آدم حالش گرفته میشه بهش بر میخوره می دونی چرا آخه این امواج لامصب WI FI FREEخبر نداری روح سوغاتی بگیر هم رو با خودش میاره رو سرت اونجا که اخم می کنی ,اونجا که تودلت میگی کوفتت شه ,اونجا که می گی یک کم کمتر می خوردی بد مصب مثل یک کوه... میمونه.

اگه باور نداری وقتی که تو اوج CONECTIONدر حد لالیگا هستی یک هویی DCمیشه این همون لگد روح سوغاتی گیر است.تازه اگه شبا یک وقتایی تو کافه ها یک ذره زیاده روی هم کرده باشی(این برا اونایی که اونور آبن گفتم) یارو میاد سروقتت یقه اتو می گیره .

رو راست بگم سر درد صبح بعد شب بد مست...ی از جنس بد نیست از غور غورایه (قور قورایه)( هردورو نوشتم که فارسی پاس داشته بشه) سوغاتی بگیره است که نذاشته شب خوب بخوابی!

بگذریم اما همین پا چراغی بهت بگم جیگرم ,عزیزم,دلبندم,عشقم دادشم اصلا هر .... که هستی سوغاتی ففط یک جفت کفشو یک پیرهن از H&Mو یا یک کمر بند از LCWAنیست 

سوغاتی گز اصفهان یا کلوچه فومن یا رشته خوشکا ی رشت نیست

سوغاتی می تونه یک بوس کوچولو تو DIRECTاینستا ته بازار قدیمی تبریز باشه یا صدای خاطره و خنده هات توتلگرام باشه یا دفترچه خاطراتت باشه برا بچه هات.

سوغاتی می تونه یک کتاب باشه مثل کتاب مارکوپلو ی منصور ضابطیان یا یک کارت پستال باشه که پشتش نوشتی :

"نمک در نمکدان شوری نداره  دل من طاقت دوری نداره"

به  وبلاگ ما خوش اومدی 

سوغاتی منم برای شما یک دل پر از آرزوهای قشنگه .