در حد لالیگا

فیلمی مهجور از سینمای آمریکا به کارگردانی " رابرت آلدریچ" سالها قبل که هنوز مفاهیمی چون ویدئو و دی وی دی همه گیر نشده بود و سنما فقط از طریق تلویزیون و سالن سینما معنی می یافت( حوالی سالهای ۶۳ و ۶۴) از سیمای اردبیل ( که فقط جمعه صبح ها یک فیلم سینمایی نمایش می داد و بعد هم به فرمایش مرحوم مروج پخش آن قطع شد) نمایش داده شد -  نه یکبار  چندین بار- که  بی هوا مرا شیفته خود کرد با بازی " لی ماروین " و " ارنست بورگناین" کبیر و مرا مفتون و حیران سینما کرد با نام جعلی " یک مرد یک ترن". البته آن موقع من نه سازنده اش را می شناختم و نه بازیگرانش را ولی فیلم فریم یه فریم در ته دلم باقی ماند و بعد فهمیدم که چه گنجی بود و چه گوهری. با این وجود فیلم را دیگر نیافتم تا دوباره ببینم و فقط فهمیدم که نام فیلم" امپراتوری قطب جنوب" است و دیگر مشخصاتش که آمد. فیلم باعث شد با یکی از بهترین بازیگران تمام دوران سینما یعنی" ارنست بورگناین" که همیشه به خاطر فیزیک و چهره اش مهجور ماند آشنا شوم و با مفاهیمی که بعد ها در سینمای " سام پکین پا" و " اسکورسیزی " هم نمونه هایش فراوان دیده شد آشنا شوم. و هم یک جورایی عاشق سینما شوم. باورتان بشود یا نشود این فیلم و بعد ها فیلم " سکوت بره ها" دلایل اصلی عشق من به سینما شد و من همه عمر مدیون این دو فیلم هستم.

و اینک تلویزیون ایران قرار است این هفته فیلم" امپراتوری قطب شمال" را با نام " یک مرد یک ترن" نمایش دهد. دیدن این فیلم را از دست ندهید . فیلم چون اصلا زن ندارد پس لابد سانسور هم ندارد و در ضمن دوبله بسیار خوبی هم دارد. از من گفتن.

از دور یک آبادی پیداست

به دلیل تغییر شغل و مارکوپولو بازی و رفتنم از کرمان به کرمانشاه و تبعات آتی اش یک مدت احتمالا نتوانم به روز شوم. از لطف الله شیرین زبان عزیز و حمید جواهری هم که قرار بود داستانهایشان را بخوانم و درباره آنها مطلب بنویسم عذر می خواهم. یکی دو هفته تاخیرم را بپذیرید...

این دفعه جاده دراز نیست پای ما نا نداره(1)

" این یک نقد نیست"

اینکه در سینمای ایران شاهد یک اقتباس آنهم از نوع مرغوبش را شاهدیم برای خودش غنیمتی است. واقعا فکر نمی کردم در سینمای ما یک فیلم بر اساس نمایشنامه ای از " تنسی ویلیامز" ببینم چون ذهن ویلیامز خواهی نخواهی ذهنیتی آمریکایی است و به دلایل بسیار فرهنگ عام مورد استفاده در آثار او قابل تبدیل به فرهنگ شرقی ایران نمی شود. ویلیامز هم که قهرمانانش - یا ضد قهرمانانش- به نوعی غرق در رفتارهای روانی و عصیانگرانه نسل عاصی آمریکای دهه پنجاه است و " باغ وحش شیشه ای" نماد این نگاه روان شناختی او از روابط پیچیده آدمهای جامعه آمریکاست و " اینجا بدون من" یک اثر ایرانی است با تمام پیچیدگیهای روابط انسانها در جامعه بحران زده ایران بدون آنکه آن روابط آمریکایی ذات قصه ویلیام بوی غربی یا صناعت به آن بدهد. این یعنی یک موفقیت تام برای این فیلم.

" بهرام توکلی" فیلمساز جوانی است که این فیلم بسیار حرفه ای و خوش ساخت را درباره نسلی تلف شده ، در حاشیه مانده و البته در لبه مانده را ساخته است. با بازی بسیار خوب ابر ، جواهریان و پیروز فر. هر چند بازی معتمد آریا یک جورایی اغراق آمیز و مصنوعی به نظر می رسد. آنچه فیلم را لذت بخش می کند یک کارگردانی شسته رفته با کادر بندی های دل نشین، و دوربین بدون حرکت است که در دورانی که دوربین روی دست دیگر شده است نشانه سینمای بحران و تلخ در سینمای ما( نمونه اش همین " جدایی نادر از سیمین" ) غنیمتی برای سینمای ماست. بسیار منتظر فیلم بعدی توکلی هستم.

ولی با این همه خوبی که فیلم دارد " اینجا بدون من" اصلا نمی تواند به پای فیلم های تکان دهنده ای چون " بوتیک" و " نفس عمیق" که من اینها را کنار هم می گذارم برسد. پایان رویایی فیلم هر چند در ذات سینما جواب می دهد و من بیننده را می تواند هنوز عاشق سینما نگه دارد ولی آن حس رستگاری و آزادی که در فیلمهای پیشین هست را این پایان رویایی به ما نمی دهد. وقتی از یک بحران حرف می زنیم در حقیقت در ظرفی هنر را ارایه می کنیم که مظروفش باید به آن بیاید. پایان فیلم نسبتش با فیلم در " اینجا بدون من" مانند نوشیدن چای در ظرف بزرگ چینی است. لذت بخش هم باشد به هم نمی آیند. وقتی در " بوتیک" جهانگیر می رود سر وقت شاپوری و او را می کشد و سوار آسانسور به قعر زمین می رود ما به عنوان تماشاگر نه به قعر زمین که به آن رستگاری می اندیشیم که مرگ شاپوری به ما بخشیده است. یا در " نفس عمیق" پرواز مرگ پایان ( و ابتدای) فیلم عجیب پرواز به سوی یک رستگاری است که ما را به رویای سینما نه، که به یک رستگاری فلسفی ( یا اجتماعی) می رساند. همگونگی ظرف و مظروف را در این دو فیلم از این سه فیلم بیشتر می پسندم .

" اینجا بدون من" فیلم خوبی است که جایش در سینمای ما خالی بود. از توکلی تشکر می کنم. هر چند در جامعه بحران زده مرا به سیرابی و آزادی و رستگاری هدایت نمی کند....ممنون....

 (۱) بخشی از یک ترانه با اجرای لیلا فروهر

من نبودم...

انگار شماره اخیر مجله " سارای"  هم منتشر شده است و درباره یک موضوع بد ویژه نامه زده است. خب من این شماره مجله را ندیده ام و فقط وصفش را شنیده ام. و الان درباره شنیده ها حرف می زنم. در مورد " سارای" و شنیده هایم دو چیز را می خواستم بگویم:

۱- من از شماره خرداد یعنی از شماره ای که درباره خشک شدن دریاچه ارومیه ویژه نامه داشت با آن مجله همکاری ندارم. نه که خوشم نیاید بلکه چون اصلا در اردبیل نیستم و چیزی حدود ۱۶۵۰ کیلومتر از آنجا دورم اصلا نمی توانم همکاری کنم.

۲- حمید رستمی عزیز من کلا تو را دوست دارم. ولی بعضی چیز ها را دوست ندارم. از جمله چیزی که برایش ویژه نامه در آوردی. خواهش می کنم اگر قرار است از این ویژه نامه ها در بیاوری که خب به عنوان یک روزنامه نگار حق داری این اسم مرا از لیست همکاران مجله خط بزن. من که تا به حال به تو نه نگفته ام. تو هم نه نگو. اوکی؟

piece of me

يك هفته است كه آلبوم " Piece of me" بريتني اسپيرز را گوش مي دهم. انصافا بين  خواننده هاي هم دوره اش چون آوريل و كري و داف و سارا وحتي پس از خود كه تقريبا هم سن و سالند مثل ريحانا و سويفث به نظرم موفق ترين و بهترين خواننده پاپ دختر موسيقي بازار دنياست( احتمالا بزرگترين رقيبش در اين مورد كيت پري باشد چون كيت را هم خيلي دوست دارم!!) اين را نه اينكه خوب مي رقصد يا كليپ هاي پر خرجي دارد مي گويم. خب اينها براي همه مي تواند اتفاق بيفتد بلكه قدرت بريتني به نظرم قدرت بالاي او در درك صحيح از شعري است كه مي خواند و شعري است كه انتخاب مي كند براي خواندن. در همين آلبوم دو ترانه واقعا خوب وجود دارد. يكي خود "Piece of me" كه برشي از زندگي خود بريتني است و يك ترا‍‍‍‍‍ژدي محض است و اشك آدم را در مي آورد.

 You want a piece of me?

You want a piece of me...

I'm Miss bad media karma

و بعدش هم ميرود سراغ زندگي پر از سو تفاهم اين سوپر ستاره موسيقي جهان و از زبان خودش مي شنويم كه مردم از او چه مي خواهند:

I'm Mrs. 'Most likely to get on the TV for strippin' on the streets'

و بعد هم به او بگويند:

I'm Mrs. Oh my God that Britney's Shameless

ولي بهترين ترانه اين آلبوم به نظر من ترانه جالب" "What you See is What you Get است كه لااقل براي من از نظر جامعه شناسي و بحث شرقي غيرت و ناموس اينا كه زنان را به كالا و شي و عملا در اختيار مرد قرار داده است خيلي جالب بود. اينكه همه دنيا همه مردا يه جور فكر مي كنند ولي يك جور برخورد نمي كنند تفاوت تاريخي شرق و غرب است كه عاقبت اين شده كه مي بينيم.

You used to say that I was special,
Everything was right,
But now you think I'm wearing too much makeup,
That my dress is too tight.
You got no reasons to be jealous,
I've never been untrue,
So what's it really matter if they're lookin,
I'm only lookin at you.

 

و بعد ترانه مي گويد:

Cuz I can promise you, baby what you see is what you get.

نمي دانم كه ترانه ها را كي سروده است و آيا- مثل كيت پري- خودش هم شعر مي گويد يا نه؟ ولي اين ترانه ها يك حس زنانه قوي دارد كه خيلي به من حس خوبي مي دهد. و ترانه بالا كه جز حس خوب حرص خوبي هم به من مي دهد. انسان موجود عجيبي است.در همين كشور كه بريتني اين را مي خواند چند روز پيش فيلمي ديدم با نام 45 با بازي ميلا جوويچ – ستاره سري فيلمهاي شر ساكن( رزيدنت اويل)- كه در مورد رابطه عجيب يك زن و مرد بود. مرد بي مبالات و خائن بود و هر روز با يك نفر علنا رابطه داشت و زن را تنها به خاطر روشن كردن سيگار پسري در يك بار تا سر حد مرگ مي زند. خب! دنياي عجيبي نيست؟ يك فيلم هم از جناب فريدون جيراني ديدم بنام " قصه پريا" كه خب فيلم خوبي نبود و شبيه برنامه " بچه ها مواظب باشيد " كه هي مي گفت معتاد نشيد كه بيچاره مي شويد و ايدز مي گيريد و اينا. ولي ساختار خوبي داشت و روابط بين آدما جالب بود. مثلا از ترانه بريتني هم فريدون خان زده بود جلوتر. قهرمان فيلم كه پسر خوش تيپ و مقيد به اخلاق و غيرت بود كه حاضر نبود دختر عمويش تنها سر كلاس برود و هر روز مي رفت پي اش و وقتي مي ديد چادر سر نكرده رگ غيرتش مي زد تا اينجا يك هويي عاشق يك دختر لا ابالي معتاد به شيشه مي شود و ازدواج مي كند و هر كاري كه دختر مي كند آقا پسر غيرتي سابق مي رود و گريه مي كند!( بميرم براش) . دختر مي رود پارتي مختلط پسر گريه مي كند! دختر سر بساط كراك مي نشيند و پسر گريه مي كند! تا ... . يك جا هم دختر كه اسمش سروين بود دقيقا ديالوك بريتني اسپيرز را در همان ترانه بالا به پسر مي گويد:

You should never try to change me,

I can be nobody else, and I like the way I am.

What you see is what you get.

و خب پسر غيرتي هم از زور غيرت مي زند و كراكي مي شود.

قصه ما به سر رسيد و توصيه من به شما در اين قصه دو چيز بود: به آهنگ هاي بريتني گوش بدهيد( البته كيت پري هم يادتان نرود) و دوم اينكه جيراني مجري خوبي است و تو برنامه " هفت" خوب حال همه را مي گيرد( بخصوص اين هفته حال آن مرد را كه انگار وزير دولت موجود است را خوب گرفت).

در آخر: براي تميز كردن شيشه اتاق روزنامه باطله مي خواستم رفتم " كيهاني" ، " ايراني" ( به خدا فحش نمي دم اينا اسم روزنامه اونا است) كه وقتش گذشته بگيرم روزنامه ده تير " ايران" ( گفتم كه فحش نمي دم اسم روزنامه است) را گرفتم. چشمتان روز بد نبيند يك صفحه اختصاص داده بودند به " جرم" استاد( استاد من از شما به جاي آنها معذرت مي خوام) و تحويلش گرفته بودند( استاد آخرالزمان نشده فيلمتان خيلي خوب است). يكي از نقد ها را جناب آقاي " امير قادري" نوشته بود. هر حدسي مي زدم در مورد امير خان جز اينكه بيايد در " ايران" ( چي؟ خودمم؟ باشه ولي فحش ندادم ها ! اسم روزنامه رو گفتم) مطلب بنويسد. امير خان واقعا جا قحط بود؟ متاسفم.

 

 

نم نم بارون میاد دل من قد میکشه(1)

گفته بودم آخرين نوشته ام را راجع به " جرم" خواهم نوشت ولي انگار دلم رضا نمي دهد. بدجوري دلم هواي ديدن دوباره " جرم" را كرده است. دلم هواي رافت خان را كرده كه بگويد" من آدم كسي نيستم، رو آجر خودمون فر مي خوريم" دلم هواي فصل ديدار رضا  و ناصر را كرده تو حياط پشتي زندان كه ناصر التماس كند" بغلم كن" . عاشق ديدار دوباره نگاه عاشقانه آباجي به رضا هستم. و خون دماغ شدن ملي از عشق رضا. دلم مي خواد دوباره بشنوم كه ملي مي گويد:" عشوه شتري بلد نيستم، باهات مي آم" دلم هواي داد و بيداد رضا را كرده وقتي ناصر دستش را مي كند توي كيسه مار. دلم مي خواد رضا دوباره چاقو بكشد گلوي قاسم خان. مي خواهم رضا دوباره جلوي چشمانم ايستاده بميرد. دلم هواي رفاقت كرده است. دنبال گلوله اي هستم كه رفاقت را نشانه گرفته است. دلم هواي رفاقت كرده. مي خواهم با سيد و قدرت بشيننم و به سلامتي عرق بزنم و از رفاقت حرف بزنم. دلم مي خواهد باز سيد را ببينم كه به پاي اصغر هرويين فروش افتاده و التماس مي كند تا اشك از گوشه چشمم سر ريز شود. دلم مي خواد سيد آنقدر مشت به ديوار بكوبد تا گوشت تنش به ديوار بپاشد. دلم مي خواد باز شهرزاد جلوي داش آكل يرقصد. بد جوري دلم هواي رفاقت كرده.  دلم مي خواد رضا موتوري را زير پرده سينما با چاقو بزنند تا بغضم بتركد. دلم مي خواد رضا و احمد بروند سراغ شوهر خواهر و عقده دلمان را خالي كنند. دلم مي خواهد دوربين آنقدر تكان نخورد تا رضا ها با رفيقشان به ما برسند. دلم مي خواد باز رضا با طلعت تو دربند عكس يادگاري بگيرد. دلم مي خواد  با محسن خان گلريزون آزادي امير علي را جشن بگيرم.  صادق خان بیاستد و تقاص نارفیقی اش را بدهد. دلم مي خواد يكي فرياد بزند" نزني مي زننت" دلم هواي رفاقت كرده. هنوز مي خواهم "غزل" مرگ را انتخاب كند تا حجت و زيني رفاقتشان پايان نگيرد. دلم هواي دوباره ديدن " جرم" را كرده. و گلوله اي كه رفاقت را نشانه گرفته بود.

 

(۱) یک بخش از ترانه ای با صدای سارا

کاشفان فروتن کولرهای گازی!

 

 

این آخرین پستی است که درباره " جرم" می نویسم و می خواهم اول از همه بگویم که فروش این فیلم در تهران به ۵۰۰ میلیون تومان رسید و انتظار می رود با فروش ۲۷۰ میلیونی فیلم در شهرستان ها میزان فروش کلی این فیلم در اکران سینمایی  به یک میلیارد برسد. که خب عملا سود چندانی را به دنبال ندارد و فقط پخش بین المللی ( نه به گستردگی فیلم نادر از سیمین) و پخش در شبکه ویدئویی می تواند این فیلم را به سود برساند. با این حال همه دوستداران استاد چشم انتظار اثر بعدی ایشان " تبعید سایه ها" هستند. خب فیلم یکی از پرصداترین فیلمهای کیمیایی در طی بیست سال اخیر بود ( عملا مهمترین فیلم از " دندان مار" به بعد) و کاملا آشکار بود این بازگشت استاد به آرمان های اینک در جامعه رنگ باخته برای بعضی ها که به مرگ آرمانخواهی و آرمانگرایی رسیده اند قابل قبول نیست و این البته حق طبیعی و مسلم آنهاست. فقط در این بین دو سه تا مسئله برایم پیش آمد که هنوز نمی توانم درک و یا هضم کنم و آن این مطلق گرایی همان نسبی گرایان درباره نظرات خود بود که تا حد این رسید که استاد را به شلختگی و خستگی و فریب و اغفال توسط طرفداران رسید که واقعا مرا به تعجب واداشت.

مسئله دوم هم این است که تا جایی که من می دانم ما فیلمساز خوب داریم و فیلمساز بد. تو این فیلمسازان ما فیلم بد داریم و فیلم خوب. یعنی اینکه فلانی فیلمساز خوبی است (یا بالعکس) ولی فلان فیلمش فیلم بدی است( یا بالعکس). این برای همه اتفاق می افتد. حتی برای اساتید مسلمی چون هیچکاک که فیلم بدی مثل "توطئه خانوادگی" دارد یا " سربازان جمعه" کیمیایی که فیلم خوبی نیست. ولی چیزی که برای من جالب بود نوع نگاه مخالفان کیمیایی به فیلم های اوست. این عزیزان می آیند فیلم را با صفت بد خطاب قرار می دهند و بعد ادامه می دهند که البته صحنه های خیلی خوب داشت یا فلان سکانسش فوق العاده بود و... . یادم هست چند سال پیش با آقای رضا درستکار دقیقا سر این قضیه حرف می زدم . ایشان معتقد بودند "اعتراض" فیلم آشغالی هست ولی معتقد بودند سکانس افتتاحیه و سکانس زندان و سکانس بازسازی ۱۸ تیر و سکانس خروس بازی ... فوق العاده در آمده است و من کفرم در آمد و گفتم آخر چه جوری می شود از کل ده دوازده سکانس فیلم نصفش فوق العاده باشد و خود فیلم " آشغال". حالا حکایت این کاشفان فروتن کولر های گازی است. ما از یک فیلمساز فیلم خوب و فیلم بد می توانیم نام ببریم مثلا ممکن است یک کارگردان در برهه از دوران حیاتش کم حوصله و بی حوصله و عصبی باشد و فیلم بد بسازد ولی دیگر نمی شود که در یک فیلم نصف فیلم بد و شلخته و بی حوصله و اینها باشد و نصف دیگرش فوق العاده و حرفه ای و ... شتر سواری که دولا دولا نمی شود. خیالتان را راحت کنید و بگویید کل فیلم آشغال است یا نه اگر فیلم به دلتان چسبیده است خجالت نکشید و از برج عاج پایین بیایید و این کوه غرورتان را یک تکانی بدهید و .... اینکه بیایید بگویید فیلم " جرم" افتتاحیه خوبی داشت. سکانس اولش خوب بود. سکانس زندان دقیق درآمده است. سکانس دیدار ناصر و رضا با حال بود و سکانس مارگیری بد نبود و ... ولی فیلم اله و بله دیگر دولا دولا سواری گرفتن از شتر است. در پایان عرض می کنم که " جرم" به نظر من شاهکار نبود. بلکه یک فیلم خوب بود. در کنار فیلم خوبی مثل جدایی نادر از سیمین و ردپای گرگ و چهارشنبه سوری و... با همه خوبی هایش و البته ضعف هایش که خودم در نقدم یک ماه پیش دانه به دانه اش را نوشته ام.

۲- فروش فیلم " جدایی نادر از سیمین" در اروپا دارد شبیه یک رویا می شود. فروش فیلم در فرانسه به ۳.۵ میلیون دلار در ۱۵ روز رسیده است. یعنی رکورد فروشش در ایران را هم زد. تعدا سینماهایش هم از ۱۰۵ به ۲۱۰ سینما افزایش پیدا کرده. متوسط فروش فیلم در هر سالن این فیلم ایرانی از متوسط فروش دزدان دریایی کاراییب هم زیاد تر است. فیلم همچنین در ۱۱ سینمای بروکسل حدود ۵۰۰ هزار دلار فروخته و در تایلند هم در روز اول ۳۱۰۰۰ دلار فروش داشت. اکران فیلم در ترکیه و انگلیس هم به صورت گسترده شروع شده و قرار است از نیمه اگوست در آلمان و سپتامبر در ایتالیا و نوامبر در آمریکا و در طول سال ۲۰۱۱ در ۶۵ کشور دنیا اکران شود. انتظار یک فروش بالای بیست میلیون دلار برای این فیلم اصلا انتظاردوری نیست.

۳- کلا جهت عوض شدن حس خودم و رسیدن به چیزی که الان نایاب شده متن ترانه ای را از مرتضی انتخاب کرده ام که متاسفانه الان چیزی در حد" نازک تر از گل بش نگین آخه خانم بدش میاد" را می خواند. در فیلم" اخم نکن سرکار" با اجرای و رقص " حسین ملاقاسمی" قهرمان اسبق کشتی جهان و بازیگر سینمای ایران و مدیر استعداد یابی فعلی فدراسیون کشتی ایران. فیلمی به کارگردانی امیر شروان:

اون قدیما لوطیا   لوطیای باصفا   از جون می گذشتند   با خون می نوشتند

اینو از یادت نره    به رفیق وقت سفر   بسپار دست یارت    اسبت بر قراره

این دنیا شهر فرنگه   آدماش رنگ و برنگه  نامردی به دومن مرد لکه ننگه والله لکه ننگه والله

پای دوست خوب که در میون باشه      دلا وقتی پاک و مهربون باشه

تو رفاقت آدم از جون میگذره    تو رگهاش تا که یه قطره خون باشه

این دنیا شهر فرنگه    آدماش رنگ و برنگه    نامردی به دومن مرد    لکه ننگه والله لکه ننگه والله

 

بزن بیخ خیالش بریز تو چاه

 

مشخص بود که فیلم " جرم" مخالف ها و موافقهای سر سختی داشته باشد حتی این اتفاق در مورد " قیصر" هم به این شدت وجود داشت ولی زمان همه این سو تفاهم ها را حل می کند. همانطور که همه سو تفاهم های فیلم های " سرب" و" ردپای گرگ " و ... حل شد. یادم است زمان اکران " ردپای گرگ" همه جز دوستدارن استاد( اگر ایشان استاد نیستند پس کی واقعا استاد است؟) گفتند فیلم بدی است و ایرادشان این بود که مثلا چرا وقتی تابوت از پشت ماشین افتاد رضا نفهمید یا چطور یک نفر وسط میدان فردوسی اسب سواری می کند و و... خب الان کسی این ها یادش نیست و فیلم به نوستالژی همان نسل تبدیل شده است. نقد های جلالی فخر و خوش خو و اینها در شماره جدید "فیلم" زاییده همان تفکر منطقی نگاه کردن و یا با اعداد و ارقام و حساب و کتاب به " جرم" نگاه کردن است. حق با آنها است ولی زمان هم یک وجود سیال است و آینده را کسی ندیده.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------

من از اون دورنگی ات می ترسم    من از اون زرنگی ات می ترسم

(گزارش هفتگی)

سه شنبه: تصمیم به یک ادغام گرفتم. از نوع دولت دهمی. اینکه سینمای کلاسیک را با موسیقی مردمی دهه های چهل و پنجاه ایران ادام کنم. در نظر اول غیرممکن بود ولی ما کردیم و شد!  برای استفاده بهینه از اوقات فراغتم که میشود 4 ساعت برنامه ام را اینجوری کرده ام: دو ساعت سینمای کلاسیک و دو ساعت موسیقی عهدیه و...برای شروع " بوسه عریان" ساموئل فولر را دیدم. خشونت جاری بر فیلم میخکوبم می کند. از این خشونتهای امروزی نبود. یک حس درونی داشت که می رفت توی مغز استخوام. سکانس اول که دختر روسپی( با بازی تاورز) به خاطر حقش که کارگزارش خورده او را به باد کتک می زند و کلاه گیسش می افتد و در همان حالت تاس به زدن ادامه می دهد تکاندهنده بود. و دیگر صحنه اعتراف دخترک خردسال به اتفاقی که برایش افتاده... فولر است دیگر. ولی از سینمای جهان که " جیب برخیابان جنوبی" و " کریدور شوک" را ساخته و... بعد یک آلبوم کامل از عهدیه گوش دادم و به این نتیجه رسیدم که " عهدیه" بهترین خواننده تاریخ موسیقی مردمی ایران است.

چهارشنبه: " چه کسی به در می کوبد" را که میبینم تازه متوجه می شوم چرا " آغاز سینمایی " مارتین اسکورسیزی را با برتای پیروز یاد می کنند. اولین ساخته اسکورسیزی یک اثر آماتوری است . فیلمی سیاه و سفید درباره چند جوان آس و پاس و دغدغه هایشان. از نظر فرمی هم شبیه سینمای موج نوی فرانسه است. هر چند عصاره سینمای آتی اسکورسیزی را لابلای فیلم می توان یافت ولی با برتای پیروز بود که سینمای اصیل و صاحب سبک مارتین بزرگ پایه گذاری شد.بعد هم یک آلبوم دیگر از عهدیه " ای خدا دلم تنگه" که واقعا من را به وجد آورد. تصور اینکه دختری در 22 سالگی این ترانه ها را خوانده من را به کرنش در برابراین هنرمند وا می دارد.حیف که موسیقی پاپ من در آوردی دهه پنجاه موسیقی مردمی را که خاستگاهی اصیل داشت را به حاشیه راند و بعد هم تبدیل به فحش کرد.

پنجشنبه: چون ساعت 2 کارگاه تعطیل می شود سری زدم به سینما. " ورود آقایان ممنوع" که به خاطر قاسمخانی و عطاران وسیمرغ ویشکا و اینا رفتم دیدم به امید یک فیلم خوب. ولی فیلم خوبی نبود. البته ساخت بدی نداشت، فیلنامه قاسمخانی هم بد نبود ولی خیلی معمولی بود. خیلی. قصه پیچی چیزی نداشت که سر حال بیاورد تو را. همه چیز از دقیقه دهم معلوم می شد. هنوزم معتقدم پوکر( با نام نقاب ساخته شد) بهترین فیلمنامه پیمان است و بعد تا شب آزیتا گوش دادم.یکی از بهترین خوانندگان نسل طلایی موسیقی مردمی( با موسیقی پاپ دهه پنجاه تومنی ده شاهی تفاوت دارد) که با آغاز دهه پنجاه و ظهور موسیقی پاپ مبتنی بر موسیقی الکترونی  عملا دوره اش تمام شد. دو سه تا از ترانه هایش بسیار حس بر انگیز بود.

جمعه: همان اولش رفتم سراغ سام پکین پا و " حماسه کیبل هوگ". خب عملا کار دیگری نمی توانستم بکنم. اسیر سحر فیلم شده بودم. وقتی زیر ماشین له شد و مرگش را پیش بینی کرد همه تنم می لرزید. تمام که شد رفتم قدم زنی ( یکبار هم بعد از دیدن " سرگرد دندی" تا صبح خیابانگردی می کردم. تا شب هیچ چیز جز فکر کردن به فیلم نمی چسبید. قسمت 35 مختارنامه را واقعا باید با زیرنویس 18- نمایش می دادند. نمی دانم چه اصراری است که این یک عدد ناقابل را نمی زنند. حالا یقه یک پیرزن در لانگ شات دیده می شد شصت نفر قیچی بدست صف می کشیدند. احتمالا بسیار هم مایلند که بچه ها این صحنه ها را ببینند. کاش لااقل خانواده ها نگذارند. به خدا تاثیر بد دارد. توی " هفت" هم فراستی شد بچه مثبت و با همراهی فریدون و درستکار زدند تو برجک "ده نمکی"  که عین جن بو نداده( احتمالا شبیه یکی از اجنه های دولت انحرافی و دوستان) آمده بود وسط گود.

شنبه: گفتم تا تنور گرمه تو دور پکین پا بمونم و قاتل زبده را دیدم. خب به خوبی فیلمهای دیگرش نیست ولی لااقل می توانم بفهمم سینمای تارانتینو از کجا می آید. نه که به بدی زی. مووی های ایتالیا و هنک کنگ باشد بلکه حسی که بعدها به سینمای تارانتینو رسیده و منجر به ساخت و ارائه فرهنگی دیگر شده است را  به خوبی به ما منتقل می کند. یک آلبوم از گیتا گوش دادم. یک ترانه محشر داشت: وعده فردا رو شنیدن بسه ... به انتظار دیدنت نشستن و های های گریه کردن بسه.....انگار نه انگار که نگاری داشتم ..مثل تو یار بی وفایی داشتم انگار نه انگار ای دل ...) ترانه مشهو " خواهش میکنم الو " هم توش بود.

یکشنبه: نه که خسته بودم موسیقی را جلو انداختم و آلبومی از عهدیه گوش دادم. وسعت ، طراوت و تنوع صدایش مرا مبهوت می کند. تصور میکنم "عهدیه" در13 ، 14 سال بیش از هزار ترانه اجرا کرده در هر سبک و حس و لحن و مایه و دستگاهی و در بیست و شش سالگی اصلا خواندن را ول کرده است تصور کنید... مردم تو این سن تازه وارد هنر می شوند و عهدیه تو این سن هزار ترانه اجرا کرده. همه هم با کیفیت. یعنی کم کاری ندارم. آنقدر می روم تو نخش که می شود 11.5 . تصمیم گرفته بودم دیگر فیلمی از لارنس فون ترویا نبینم ( پس از دیدن ضد صلیب) ولی خب وسوسه شدم و فیلم قدیمی ترش " رقصنده در تاریکی" را دیدم و خب خوشم اومد. انتظار نداشتم ولی خیلی فیلم خوبی بود. دختر که دارد نا بینا می شود و عاشق رقص و موسیقی  و تنها پسرش است. به خاطر پسرش از همه چیز میگذرد و حتی دست به قتل می زند. ولی آخر فیلم یک ضد حال اساسی بود. پس از آنهمه لطافت و رمانس( علی الخصوص فصل آواز کنار راه آهن با جف) سکانس اعدام بسیار تکاندهنده بود. انگارت رویا تا بیننده ای را تا حد مرگ آزار ندهد دست برنمی دارد. تازه پس از دار زدن هم یک سی ثانیه ای دوربین دگمایش را می گذارد تا اساسی به دختر آویزان از طناب دار خیره شویم. احتمالا ایشان واقعا نازی ها را دوست دارد. حالا این لطیف ترین فیلمش بود. وسطای فیلم هم که نحسی فیلم دامنم را گرفت و یک زلزله حسابی شد و زهره مان واقعا ترکید. تنهایی توی غربت خیلی ترسناک بود. بعد هم که صحنه اعدام دخترک قلبم را خراش داد و...( خشونت هم خشونت پکین پا) فیلمهای ترویا  زاییده ذهن بیماریست که اجازه لذت به تماشاگر نمی دهد حتی اگر موزیکال بسازد.

دوشنبه: همین جوری توی اینترنت ول می گشتم که دیدم نوشته دانلود فیلم"  منشی ایده آل من" کف کردم. معطل نکردم و رفتم توش. حتی فکر اینکه شاهکار "هوارد هاکس" را همین جوری الکی پیدا کنم و ببینم حالم را خوب می کرد. حجم فیلم 700 مگ بود که سه ساعتی وقتم را گرفت و دانلود کردم و دراز کشیدم جلوی تلویزیون و فیلم که شروع شد دیدم ای وای من چیزی که دانلود شده یک فیلم پو  ر  نو ! است. ضد حالی شد و بعی هم فیلم " راکی" را گذاشتم. همان فیلم اول سری راکی ها که استالونه را ستاره کرد. و خوشم آمد. کلا فیلم خوبی بود و اسکارهایش نوش جانش. فیلمنامه خوب و حرفه ای و قدرتمندی داشت. در مورد یک بوکسور آماتور که طی اتفاقی با قهرمان جهان در می افتد و در 15 راند بر زمین نمی افتد و مردانه می ایستد و مبارزه می کند. هر چند مسابقه را می بازد ولی با غرور!  فیلم همه قابلیتهای فروش را دارد و دیالوگهای شنیدنی دارد. در صحنه یخ بازی راکی و دیانا  یک گفتگوی عالی رد و بدل می شود. دیانا که می پرسد از راکی چرا بوکسور شده راکی می گوید چون باباش می گفت" تو بچه خنگی هستی بهتره از بدنت استفاده کنی" و دیانا می خندد و راکی که می پرسد  چرا می خندد دیانا می گوید " مامانم برعکس اینو بهم می گفت. اون میگفت تو اندام مناسبی نداری بهتره مغزتو تربیت کنی" و این یعنی خوب... دوبله با حالی هم داشت. چنگیز جلیلوند به جای راکی دو سه تا جمله جنوب شهری می گوید که حال آدم را  جا می آورد. مثلا به جای بی خیال : " بزن بیخ خیالش بریزتو چاه"! یا به جای گوش می دی " تو خطی که" یا این جمله " قلب آدمو پنچر می کنه." شب هم که خواستم " عهدیه" گوش بدهم شبکه پنج فیلم " نیاز " را گذاشت و خب نگاه کردم. فیلمی که به نظرم بهترین فیلم داوودنژاد است.

فردا آوازی است که می خوانم

" جرم" روز های آخر اکرانش را در تهران می گذراند. به احتمال زیاد فیلم در ایران میلیاردی نخواهد شد و " تبعید سایه ها" باید دست به دامن فارابی شود. استاد خیلی آرزو داشت فیلم فروش کند. خیلی...

پایان نامه هم که به طرز اسف باری چسبانده اند به اونجاها و ول نمی کنند که نا غافل سقف فروشش بیاد پایین و هی سقف فروشش می رود بالا! که در سینمای سر گروه وجودش تمدید شود.

---------------------------------------------------------------------------------------------------------------

فردا آوازی است که می خوانم

( نگاهی به فیلم "حماسه کیبل هوگ" ساخته سام پکین پا)

قبل از همه : این یک نگاه کاملا حسی و سر شار از ستایش در مورد این فیلم عجیب و فوق العاده و تا حدودی مهجور است.

پیش مقدمه: نمی دانم پیش از وقایع 57 چه کسانی در کار دوبله و ترجمه فیلم ها بودند ولی حتما عاشق بودند که می توانستند چنین ترجمه ای بکنند و دست دوبلور ها بدهند. اسم فیلمThe ballad of Cable hogue"  است که ترجمه اش میشود سرود عاشقانه کیبل هوگ. Ballad  در انگلیسی به منظومه عاشقانه گفته می شود چیزی مانند همان لیلی و مجنون و خسرو و شیرین نظامی. به سبب تم کلی فیلم واژه  Ballad  مفهوم خودش را در زبان انگلیسی به فیلم منتقل میکند ولی در ایران به سبب اینکه ما به  ان منظومه ها اسم خاصی نداریم به همین جهت مترجم از دو واژه دیگر که موجود بود می توانست استفاده کند که مفهوم کلام را برساند: افسانه یا حماسه ( که تنها واژه مستقل برای منظومه هاست) و به سبب نام و شهرت پکین پا نام فیلم ترجمه شده است: حماسه کیبل هوگ. دم مترجمش گرم. این اتفاق در مورد فیلمهای دیگر پکین پا هم افتاده است. توجه کنید: " این گروه خشن" به جای " دسته وحشی" ( The wild bunch)  و "این فرار مرگبار" به جای " گریز"( Get away).

مقدمه: پس از موفقیت همه جانبه فیلم "این گروه خشن" که نام پکین پا را در ردیف بهترین های سینمای جهان جا داد و نگرش کلی هالیوود به او تا حدودی تعدیل شد " حماسه کیبل هوگ" را سام با فراغ بال ساخت و این فیلم در کنار " گریز" تنها فیلمهایی هستند که رسما مال خود استاد بود. البته این به معنی آن نبود که استاد این فیلم ها را خیلی دوست داشت بلکه به معنی این بود که از جهت فیلمنامه و تدوین کمترین جرح و تعدیل را داشتند ( که البته این فیلمش را دوست داشت) و مسئولیت فیلم کاملا بر عهده استاد بود. پکین پا فیلم را دقیقا یک سال پس از شاهکارش ساخت( 1970) . یعنی یکسال پس از اینکه با فیلم قبلی اش اسلوموژن و ضرب آهنگ ( در ارایه خشونت)را وارد فاز جدیدی کرد.

روایت: هنوز هم معتقدم و سخت معتقدم که سام پکین پا پدر پست مدرنیسم در سینمای جهان است. " حماسه کیبل هوک" با معیارهای امروزی یک فیلم پست مدرن است. چه در قصه و چه در پرداخت قصه( که به آن هم می پردازم) و چه در نگاه متفاوتش به ژانر. در زمانه ای که اصول ژانر مانند کتاب مقدس خدشه ناپذیر بود " حماسه کیبل هوگ" در کنار وسترن های دیگر استاد عملا ضد وسترن ترین فیلم های سینما هستند. پکین پا در دوران کلاسیسم رسما جرات میکند و اصول ژانر را می شکند. تیتراژ فیلم با موسیقی کانتری جذاب " فردا آوازی است که می خوانم" بر روی تصاویر دو و سه تکه شده ، کیبل را نشان می دهد که در بیابانی دنبال آب است و هجو قضیه در این تصاویری است که او را در جایگاهی آپولونی قرار می دهد امری که اکنون پسامدرنیست ها پس از سالها دارند اینکار را می کنند( روایت کل از یک رویا و نه نمایش وضعیتی که ممکن است به وجود آید). پس از آن ما با یک قصه کاملا رئال که توسط پکین پا دستکاری! شده است مواجهیم. تلاش یک مرد برای نجات، رستگاری و انتقام که در هم تنیده می شود و با چاشنی طنز( و نه کمدی) و هجو و معجزه!؟ به پیش می برد(( تازه پس از دیدن این فیلم و قاتل زبده استاد فهمیدم این لحن در سینمای تارانتینو از کجا آمده است)). همه اینها در کنار خدای گونگی صاحب قصه- یا همان نگاه آپولونی به هنر به مثابه امری دیونیسوسی- که آوردگاهش پست مدرنیسم است در این فیلم آنچنان است که حتی فکر اینکه با یک فیلم کلاسیک مواجهیم نه تنها به ذهنمان خطور نمی کند بلکه هم ایشان با ساخت " سر آلفردم گارسیا را برایم بیاورید" دیگر رسما خود را از سینمایی که اسمش را امروزه  فیلمهای محصول نظام استودیویی است جدا کرد. " حماسه کیبل هوگ" از نظر ادای دین به سینمای پیش از خود هم ( که از المانهای تعریف شده سینمای پسامدرن است) بیننده را به یاد فیلم " ریوبراوو" می اندازد. فیلمی پیشرو ، کلاسیک و ماندگار از هوارد هاکس که اکنون پس از سالها دارد خودش را نشان می دهد. و در صحنه های هجو و طنز یک ادای دینی هم به فیلمهای صامت با چند فریم کمتر( همان فست موژن)  کرده است. با این حال زمان هرگز در فیلم نمیشکند و روایت خطی مرسوم A  به B  و در نهایت به C و دست آخر به A در این داستان رعایت شده است. یعنی A : کیبل در بیابان مورد دستبرد قرار میگیرد و با کمک خدا از مرگ نجات می یابد. بعد به B : به امید انتقام و کمک خدا و نماینده اش! و یک معجزه! صاحب کافه و مالی می شود تا C : که عشق به زنی خیابانی و نمک گیر شدنش به مکانی که ساخته او را از امید به انتقام  دور می کند و طی اتفاقی به A : آمدن دو دزدی که دار و ندار او را دزدیده اند می رسد و به نقطه اول می رویم و کیبل انتقامش را می گیرد. ولی روایت زمانی از نگاه کلاسیکش دور می شود که پس از انتقام با قصه ای دیگر مواجه می شویم.کیبل همه چیزش را به دزد دوم می بخشد تا دنبال دختری که عاشقش شده برود ولی همان دختر به صورتی معجزه وار و با المانی از مدرنیت وارد می شود و...

The Ballad of Cable Hogue" پوستر فیلم"

قصه: هر چند دنیای سینما پکین پا را به عنوان یک کارگردان می شناسند که معیاری جدید از مونتاژ را به جهان عرضه کرد( و پس از آیزنیشتاین مهمترین معیار) که حتی وارد موسیقی هم شد. و نگاه به امر اسلوموژن را ارتقاء داد و دیگر این تمهید برای دویدن های عاشقانه و تصادف های اجسام به کار برده نشد و خشونت را با تصویر عاشقانه ! و شاعرانه کرد ولی کمتر کسی می داند که استاد تنها اسکار عمر پنجاه و نه سالگی اش را به خاطر نوشتن فیلمنامه " این گروه خشن" دریافت کرده است. پکین پا با پشتوانه قدرتمندی از درک صحیح یک قصه در فیلمهای دلخواهش با قصه هایی روبرو بوده است که بتواند به راحتی درون آن برود و مانورش را بدهد. " حماسه کیبل هوگ" قصه ای کامل دارد. هر چند نه به قدرت " این گروه خشن" ولی آنقدر که فیلمساز بتواند در آن به راحتی چند متری شنا بکند. جان کرافورد و ادموند پنی قصه ای ساده ، خطی و افسانه وار در اختیار پکین پا گریزان از قید و بند داده اند و حاصل کار فیلمی شده است سرشار از جزییات که بیشتر در اجرا در آمده است. این قصه ساده( که در مقدمه آورده ام) در اجرا به سه لحن متفاوت به اجرا در آمده است: لحن اول در حقیقت خود قصه است. وسترنی درباره مردی که به دنبال انتقام از دو دزد است. این قصه اصلی به صورتی کاملا کلاسیک به اجرا در آمده است و در این لحن ما با یک فیلم کلاسیک مواجهیم ولی در لحن دوم ما بایک فیلم طنز و هجوآلود مواجهیم. این فیلم درست یکسال پس از فیلم خشن و عبوس و تیره " این گروه خشن" سویه دیگری از شخصیت پکین پا را عریان می کند مردی با روحیه طناز که در شمایل کیبل( به معنی طناب ضخیم و تافته) نمود دارد. از همان اول فیلم این روحیه طنازانه در هیبت غرولند او با خدا و شرط و شروط گذاشتنش نمایان است و بعد به صحنه بانک می رسد و به صحنه آشنایی با هالیدی در عشرتکده که حتی این سکانس به کمدی اسلپ استیک نزدیک میرسد و با اضافه شدن "جاشوا" کشیشی شارلاتان که به سکانس واقعا خنده دار دلداری دختر نوجوان  به قصد اغفال ختم می شود و  در نهایت سکانس حمام کردن هالیدی و آمدن مسافر به " چشمه آب حیات"  که ادای دینی می شود به کمدی های دوران سینمای صامت و پایان فیلم و موعظه جاشوا بر سر کیبل زنده که ختم می شود به  مراسم بر سر قبر او! در لحن سوم هم ما با یک قصه عاشقانه طرفیم. که نام فیلم نگاهی به این سویه قصه دارد. این اولین  و احتمالا آخرین فیلم عاشقانه پکین پا است ( گفتم احتمالا چون یک جور هایی در سر آلفردو گارسیا را برایم بیاورید و این فرار مرگبار هم یک نمه عشق پیدا می شود). در لحن سوم " حماسه کیبل هوگ" یک عاشقانه کامل است. هر چند این عشق از روی اضطرار پدید می آید.کیبل که برای وام گرفتن به شهر رفته با زنی هرزه بر می خورد و به سراغش می رود ولی قول و قرارش با خدا ! یادش می افتد و بدون دادن پول می خواهد از پیش زن برود و یک دعوای اساسی می شود که منجر به ایجاد رابطه ای عاطفی بین او و هالیدی می شود و بعد زن که از شهر اخراج می شود او به سراغ کیبل می آید و...

" استاد زمان ساخت فیلم"

در هر سه لحن ما با جزییاتی جذاب روبروییم که به قصه جان می دهد. غرولند و قول و قرار کیبل با خدا منجر به آشنایی با یک کشیش می شود. کشیشی که با یک چرخاندن یقه! به یک مرد زنباره تمام عیار تبدیل می شود. موازی با آن ما با هالیدی مواجهیم که به صورتی موازی کیبل می خواهد با او ارتباط جنسی بر قرار کند. همانقدر که کیبل در این کار مردد است جاشوا حریصانه سعی در سو استفاده از دختری معصوم است. انتخاب کیبل در تصمیمش به یک نه منجر میشود در حالیکه پدر جاشوا با آمدن پدر دختر ناکام می ماند! در لحن سوم ما با حمام کردن کیبل در منزل هالدی مواجهیم که به تطهیر او منجر می شود و او را از همخوابگی با یک هرزه دور می کند ولی وقتی دختر در کافه " چشمه آب حیات" حمام می کند عملا همه چیز به هم می خورد و هالیدی حمام را نیمه تمام می گذارد و بی لباس فرار می کند. اینجاست که می توانیم پیش بینی کنیم او تطهیر نشده است و اینگونه در پایان علیرغم رسیدن به پول ناکام می ماند! کاسه چینی هالیدی هم یک رسمی قدیمی از کولیان شرق اروپا است به نشانه ازدواج که شکسته می شود ولی کیبل با برگرداندن یک کاسه سالم چینی عملا این ازدواج را پس می زند و این کاسه در برشی زیبا به جایی میرسد که کیبل در کافه خود کاسه بشقاب های خود را به میز پیچ کرده است که نه بشود دزدیده شود و نه بشکند و این در نهایت اگر برای ما که دنبال ریزه کاری و سمبلیم می تواند نشانه ای از این باشد که کیبل علیرغم یک عشق پابند کافه ای شده است که خدا طی معجزه ای به او ارزانی داشته است. این ریزه کاریها در اواخر فیلم خود را بیشتر نشان می دهد . کیبل که خود را وابسته به صحرا می داند و یک وسترنر( حالا کابوی یا جایزه بگیر یا هر چه که به ما نمی گوید) است به شدت از شهر و مدنیت و المانهای مدرنیت بیزاز است. ولی وقتی عشق به او غلبه می کند تصمیم میگیرد به سانفرانسیسکو برود ولی این دختر است که پیش او بر میگردد. این معجزه زیاد طول نمی کشد زیرا دختر با خود مظهری از مدرنیت را با خود دارد که  کیبل نمی تواند هضمش کند و به راحتی زیر سنگینی مدرنیت له می شود. این سکانس عصاره تفکری است که پکین پا در وستر هایش داشته است : ورود مدرنیت پایان یک دوران سپری شده است( همین اتومبیل در فیلم " این گروه خشن " هم وجود داشت با همان معنا و مفهوم) – دقیقا در همان سالها فیلم " بوچ کاسدی و ساندنس کید هم به همان نسل رو به زوال در دوره گذر به مدرنیته و با همان نگاه حسرت خورانه نگاه دارد-.نمی خواهم زیاد شورش را در آورم و از هر چیز معنایی بتراشم و دنبال معانی و نشانه های آنچنانی بگردم ولی لااقل این یکی را نمی توانم نگویم که راننده این اتومبیل مدرن یک مرد سیاه پوست است. همین.

کارگردانی: اینکه استفاده از لنز زوم را در سینمای جهان اکثریت منتقدین و کارشناسان سینما رد می کنند( و درست هم رد می کنند) و اینکه اسلوموژن زمانی فقط به درد برانگیختن احساسات در سینمای تجاری به کار برده می شد و کسی در سینمای جدی آنرا جدی نمیگرفت اینکه مونتاژ سریع مال MTV است را لااقل در مورد پکین پا می توان موقتا فراموش کرد. زیرا این فیلمساز مولف لااقل در بزرگترین اثرش  معیارهای جدیدی برای استفاده از این المان ها ارائه داد که به دشواری سینمای پس از خود توانست از آن بهره ببرد. در مورد " این گروه خشن" فقط کافی است به این اشاره شود که فیلم بیش از 3200 کات دارد در حالیکه یک فیلم معمولی چیزی حدود 800 تا 1000 نما دارد ولی در "حماسه کیبل هوگ" پکین پا با درک درست از مقوله ظرف و مظروف تدوین تند را کنار گذاشته و برای این چکامه( الان یادم افتاد که چکامه بهترین ترجمه BALLAD می تواند باشد) یک شیوه کاملا کلاسیک در کارگردانی را انتخاب کرده است. شیوه ای که اصطلاحا به آن کارگردانی تخت می گویند. با ریتمی که نه تند است و نه کند. همچون یک قصیده در شرح حال یک مرد افسانه ای با ریتمی برابر در تک تک ابیاتش. استفاده از لنز زوم هم به وفور دیده می شود حتی در نما هایی که لزوم استفاده از آن حس نمی شود. این عدم وجود تشخص خاص در کارگردانی این فیلم – بر خلاف فیلم قبلی و بعدی هایش – عملا می تواند نشانه آن باشد که پکین در ساخت این چکامه از زندگی معجزه وار مردی که نمی خواهد مدرنیت مبتنی بر ماشینیسم را بپذیرد( انگار خودش خیلی شبیه کیبل بود) را نمی خواست در لفافه فرم سختی در کارگردانی به ما پیشکش کند. بر عکس در صحنه هایی به تاسی از سینمای کلاسیک حتی از فست موژن( پکین پا و فست موژن؟) بهره برده است. و این یعنی در دلی ترین فیلم استاد ما ساده ترین نوع روایت را داریم و این می تواند پاسخی باشد به همه کنجکاوی ها که اگر کل هالیوود  و همه مدیران اینقدر او را سر ساخت فیلمهایش اذیت نمی کردند آیا او نمی توانست خارج از قواعد نظام استودیویی جز ارایه بی محابای خشونت ( که پس از این فیلم بلافاصله منجر به ساخته شدن فیلم فراتر از حد خشن " سگهای پوشالی" شد) به سینمای آرامی چون کیبل هوگ هم برسد!؟

بازی: جالب است که پکین پا برای این فیلم هیچ ستاره بزرگی را به بازی نگرفته است. فیلمش نه هولدن را دارد نه هوستون را . ولی بعید است امروزه بتوان کس دیگری را برای ایفای نقش کیبل بهتر از جیسون روبارد جونیور ر ذهن تصور کرد تمام خشونت و بدویت و سادگی و لطافت کیبل در چهره جیسون داد می زند. همین طور است استلا استیونز در نقش هالید و استراترن مارتین در نقش جاشوا و....

زن: سام پکین پا را به عنوان یک فیلمساز ضد زن می شناسند که عموما در فیلم هایش زن نقشی ندارد یا کاملا حاشیه است. این سخن البته پر بیراه نیست و عمده زنان سینمای پکین پا یا بدکاره هستند و یا  حاشیه ای. در این فیلم هم نقش زن در امتداد تصور پکین پایی زنی است بدکاره( یا هرزه و یا هر چه که باشد) ولی همین زن در این فیلم سویه دیگر سینمای عاشقانه پکین پاست. زنی است که پس از عاشق شدن به شیوه خود به عشق وفادار می ماند! ولی او نیز نمی تواند مرد را به رستگاری برساند و با مدرنیتی که با خود می آورد کیبل را به کام مرگ می فرستد. یک زن دیگر هم در فیلم هست زنی که در آغاز فیلم سوار بر دلیجان است و اجازه سوار شدن کیبل به دلیجان را نمی دهد و همین هم یک عامل مهم در رستگاری کیبل می شود! اصولا پکین پا علاقه ای به زن به عنوان زن ( و نه مادر و معشوقه) نداشت.و پس این فیلم هم احتمالا به کفاره همان یک مقدار ارزش دادن به زن عملا ضد زن ترین فیلم خود یعنی " سگهای پوشالی" را ساخت. هر چند در همه فیلم هایش همان زن بد( عموما بدکاره) به راحتی مرد را عاشق می کند و او را به تحرکی( هر چند ناکام) سوق می دهد و بی اهمیتی زن در سینمای او نقش می بازد.

موسیقی: دو تا از ترانه های کانتری با حس و حال را در این فیلم می شنوبم:" فردا آوازی است که می شنویم" و " صبح پروانه".

 

 

یک مرد بود

فروش کلی فیلم " جرم" به حدود ششصد میلیون در سراسر ایران رسیده است که رقم خوبی برای این فیلم خاطره انگیز نیست. نکته جالب توجه در مورد " جرم" اینکه امیر پوریا و نیما حسنی نسب از جوان های نقدنویس که عموما با سینمای استاد حال نمی کردند هم به صف موافقان فیلم پیوستند. حالا فراستی مانده است و قطبی زاده و حوضشان. در مورد " جدایی نادر از سیمین" هم که خبر جدید فروش فوق العاده فیلم در جهان است. این فیلم هفته پیش با ۲۳۰۰۰۰۰ دلار در رتبه هفتم تاپ تن دنیا ایستاد. جالبه نه؟ تازه اکران فیلم در آلمان( که خرس طلاییش را گرفته ) و ایتالیا هنوز شروع نشده است. فیلم آقای کیارستمی هم فروش جهانی اش به مرز هفت میلیون دلار رسیده که برای این فیلم مستقل کم خرج رویایی است.

---------------------------------------------------------------------------------------------------------------

اون آدم خوبی نبود، آدم بدی هم نبود، ولی مطمئنم اون یک مرد بود"

                     سرود( حماسه )کیبل هوگ

از 14 فیلمی که سام پکین پا در عمر شصت ساله خود ساخت تنها دو فیلمش ششدانگ و تمام عیار متعلق به او بود و برای بقیه فیلم هایش همواره تهیه کننده ای بود که اعمال نظر می کرد. حتی بهترین فیلمش یعنی فیلم ابدی " این گروه خشن" هم از تیغ تیز سانسور تهیه کننده ها در امان نماند زیرا معتقد بودند نسخه پکین پا حتما درجه R   یا حتی PG-16 میگیرد و به زور و کتک کاری! 12 دقیقه از فیلم او را بریدند تا پکین پا به واسطه همین زورگوییها و ترس و محافظه کاری های صاحبان استودیوها به الکل پناه ببرد و مواد بزند و همیشه معترض شود. این عصیانگر ابدی( این تعریف را آقای جهانگیر کوثری درباره استاد به کار برده است که فوق العاده لذت بخش است برایم) به ازای هر فیلم و فیلمنامه ای که دستش می رسید یا می ساخت باید مدتی را به جنگ و دعوا سپری می کرد. او که اصلیتی آمریکایی داشت( غیر بومی و احتمالا ایرلندی) همواره مدعی بود که خون سرخپوستی در رگانش جریان دارد! ادعایی که کاملا واهی بود و لی خود به این خون نداشته اش افتخار می کرد و عصیانگری اش را به این خون وصل می کرد! هر چند گذشت تاریخ نشان داد  عصیان او نه به واسطه خون سرخپوستی اش که به خاطر نوآوری هایی بوده است که او در سینما پدید آورد و ساختار استودیویی هالیوود آن را بر نمی تافت. نوع نگرش او به خشونت و نحوه ارائه آن راهی نو در زیبایی شناسی خشونت در سینمای جهان بود. نگاه او به مونتاژ سریع و اسلوموژن اکنون شش دانگ به نام او ثبت شده است. گریز های او از ژانر به مفهوم کلاسیک در اکثر فیلمهایش _ علی الخصوص در " این گروه خشن" که یک ضد وسترن بود و " سر آلفردو گارسیا را برایم بیاورید" که به کل ضد ژانر بود و یا صلیب آهنی که هنوز هم اروپایی ها یاد نگرفته اند مثل آن فیلم بسازند و هر دو طرف ماجرا را آدم ببینند – باعث شد اکنون در سینما پسامدرن او پر شاگردترین استاد سینمای جهان باشد. شاید برای گفتن این حرف جرات نیاز نباشد که در سینمای پست مدرن هیچ کس به اندازه سام پکین پا دنباله رو ندارد. لیست فیلمسازان بزرگ متاثر از نوع نگاه او به سینما و تغزلی کردن مرگ! زیاد است ولی گلهای سر سبد آنها را می توان مارتین اسکورسیزی( تعجب نکنید خودش گفته) ،  فرانسیس فورد کاپولا، برایان دی پالما، کوئنتین تارانتینو، جان وو، مایکل مان، کلینت ایستوود( در وسترن متاخرش نابخشوده) و ... نام برد. هر چند پکین پا در ارایه سبک نوینی در ارایه خشونت متاثر از کسی نبود ولی او سینما را به قول خودش از دو نفر آموخته بود: دان سیگل و سر جئو لئونه.

در سینمای جهان او را با یک نفر مقایسه می کنند: اورسون ولز. دو فیلمسازی که در نظام محافظه کار و متکی به دلار هالیوود سوختند و تباه شدند. هر دو – جدا از تفاوت در دیدگاهشان به سینما – عمر هنریشان را صرف مبارزه با این کردند که فیلم خودشان را بسازند و تهیه کنندگان فیلم خودشان را می خواستند! مشهور است که هوارد هاکس فیلمساز بزرگی که توانسته بود خود را با نظام استودیویی هماهنگ کند و فیلم خوب هم بسازد( احتمالا خون سرخپوستی در رگهایش نبود!) در وصف چگونگی فیلم سازی پکین پا و ارایه تغزلی خون و مرگ گفته بود: تا سام بخواهد یک نفر را بکشد ما یک قطار جنازه روی زمین ردیف کرده ایم! و سام پکین پا این بود. مردی که می خواست مرد باشد. نه خوب و نه بد. فقط یک مرد.

این پست بهانه ای بود برای حرف زدن درباره این فیلمساز بی نظیر که خودش و سینمایش را عاشقانه دوست دارم و مقدمه ای بود بر پست بعدیم که نگاهی است به فیلم عجیب،غیر متعارف و محشر " حماسه کیبل هوگ".