شیرین

ادبی ُ

شیرین

ادبی ُ

من و احترام گذاشتن

 به تمامیت ارضی یک وجب روغن روی

ترام گذاشتن

 به تمامیت ارضی یک وجب روغن روی

 

 

 

 

 

فرهاد قلی زاده

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

جای خالی که مثلاً مقدمه شد

ما در زندگی های خود و با لحظه های خود به سر می بریم و شعر جسارتی برای زندگی خودم داشتن و جراتی برای زیستن در این جسارت ها ست. پرویی بی حد یک مورچه وقتی که قرار است لاشه ملخی را با خود به خانه زیرزمینی اش ببرد. من به این پروریی، به این جسارت و به این جرات ها، در شعر می رسم، که شجاعتی می دهد در خور بودن و زیستن هایم و لحظات هستند که مرا به درک زیستن ها رهنمون می شود چه اینکه من خود بالقوه قادر به انجام این کار نیستم. در اصل من فرزند لحظات، جسارت و زیستن هایم هستم و شعر عطش و گرسنگی این کودک برای شیر مادر.

                                                                        27/10/81

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

                       1           

 

 

مجبورم بگویم در این اتاق که شاعرم

این همه بی سروپا را دود سیگارهایم جور می کنند

تا در برابر از رونرفتن های تنهایی هایم

یک خورده جا نخورم

حتا در خوردن حتا ها و تا هایم

به مراتب نسبت به شبهای دیگر زیاده روی کرده ام

بعید نیست توب وراجی کردن ها وَُ

احتمال از یاد رفتنٍٍٍ همه ی مرگ های توی خواب و کور شدن ها

من هم که پا روی پا ، سیگاری بر لب وٌ

لوچه آویزان ، پرت خودم

همیشه پَُرِت می کنم دلواپس این رسوایی شوی اگر مُردم به سراغت

و الا چه مرگم بود می نشستم خانه وُ

از بوی برنجی که تازه می خواهد باردار شود

برای چیزهایی که ته دلم جای خیس کرده شان را خشک کرده اند

تیر هوا می کردم

آخر بزرگ شده ام

قد کشیده ام تا ندانستن ِپریا  زار بزنید از بزرگ شدم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

         2               

 

 

با تمام احترامی که برای تمامیت ارضی  یک وجب روغن رویش قایلم

به خیالم نیست فردای خدا    بیفتم از پس معرکه   دراز به دراز

به حساب لودگی هایم

یا ازپشت بام آسمانخراش توی کوچه ی پشتی مان با این دل صاحب مرده

بد مستی کنم وُ پا گرفتن ِ پر رویی ِ این آدم پخمه را وُ

هوای نانجیب تهران را داد بزنم

هی بزنم

  بزنم

  بزنم   آنقدر بزنم

لورده شوم زیر لندهور له شده ام

که پاپیچ این چاخان شدم وُ

برو بیای ِ جنیکا را در این خانه چانه می زنم وُ

می زنمت که چار چشمی می پامَت

این تپق زدن پا به ماه بود و تو هنوز هم پَکَرِ

پیدایت شد که بگویی

پف کرده ای از بس پفک خورده ای

 

 

یک روز که همینطوری غر می زدم یکی از دوستان پرسید : چطور شد که با زنت آشنا شدی؟  گفتم : روزی که دل به دریا زدم ورم کرد ، خواستم تلافی  کنم ، همه از یک دید زدن شروع شد ، بعد پشت سرش یک سری زدن های دیگر ردیف شدند ، از داد زدن گرفته تا مخ زدن و آخرش هم خودم را به زمین زدم ، این زدن ها آنقدر ادامه داشت که زنم شد زنم . حالا هم این زنم هست که دارد با زدن ها دست و پنجه نرم می کند

 

 

 

 

جنیکا : سمنانی ها به زن می گویند

 

 

 

 

 

               3       

 

برای نوشتن چند سطر روبرو

رو انداخته ام به تمام ته کشیده های لخت و پا پتی ِ این تن آویزان شده از رخت آویز

اتاق خواب همسایه دیوار به دیوار که برای چرت زدنم هم یک حساب جداگانه ای باز کرده

مخصوصاً به درد واماندگی های این سوتال می خورد

حالا در جوار دم نیاوردن شما دم می کشم

بین لنگه در عاج وواج سیگار دود می کنم

و نگران مادیانی هستم که قرار بود

در همین دور وبرها به لطف گور به گور شدنم

برای خودش چرتی بزند وُ

کف دست مرا بو کند

تا ژولیده بودنم را به خورد جوش آوردنت بدهد

تو ، رودست تمام این آت و آشغال ها

به حسابت می گذارم این ته مانده ی لیوان آب حیاطمان را

ترسی هم از قرض و قوله های پدری که دست عالم باد کرده

ندارم که بدهم

بعد هم سراغ یک چیزی شبیه این لحاف و تشک

دوختنت را هم فعلاٌ بگذارمشتری را راه بیندازم بعد

به ترتیب حساب و کتاب

بعد از این همه ماجرا انداختی

که جگر می خواهد این جگرگوشه ی مردم

 

 

 

سوتال : در زبان تالشی به معنی فقیر ، بیچاره ، نیازمند ،و تهیدست است

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

                            4       

 

کش و قوس نفس هایم را

ولو برای چند لحظه ورجه وورجه کردن

مثل اینکه کم کم از های های ِ این همه بارانی ِ پهن شده در من

یادت باشد یک زمان یک رمان نوشتم

و از ها کردن ماه بر گونه هایت صحبت کردم

کرده بودم که کش وقوس نفس هایم ولع دارند دوباره

حتا آن رمان که اسمش ، اصلا ً یادم رفت ، بعد هم با اسمش سوزاندمش

زیاده از حد گلیم خود ، پا روی عاشقانه های تو گذاشته بود

آخرش هم در دست تو باد کرد و من سوزاندمش

بگذریم

کاری نکنیم که لای جرز فلک پر شود

از بس که من به درد می خورم و غمباد می گیرم

یادم رفت ، بگذریم

قرار بود برای کسی این شعر را نخوانم

نه برای نادر ، نه برای رضا ، و یا هر پدرسوخته ی دیگری

ولی می خواهم برای این درپیتی ها

کخ اصلا ً معلوم نیست شامل چه « گاهی گریه ، گاهی خنده » ای می شوند

بخوانم تا رسوایی مرا جشن بگیرند

که این پسر شاعری را از کجا دودر کرده این همه پز می دهد جلوی ِ سپر کردن جنیکا در این خانه ، به یاد پدرسوخته ای افتادم که هی سیگار ترک می کرد و هی می رفت باشگاه بدن سازی  ، آخرش هم دست از پا درازتر سر از شاعری در آورد

 

 

10 تا 13 / 4 /82

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

            5                                                 

 

 

خب برای نوشتن به تو نیاز دارم

مثل تمام موجودات خیالی ام

وقتی که از نوک سیگارم دور می شوند

 

خواب که می بینم

درست همین جا

اتراق کرده ای کنار لولیدن من

و شعور کثافتم

 به اندازه ی لختی ات تاریک

برای بیدار شدن حتی

به جملات قبلی ات حالا هر چه هست

حساسیت شدید بینی ام

به بوی همیشه ی پلک هایت

حتی این هایی که به ناگزیر می آورم

فرار هم که می کنم به

سطر اضافی گریه هایم

درامتداد وارفته ی خوابی عمیق

تو تا به حال به تناسب حتی یک سنجاقک

حالا فرض کنیم در یک شالیزار که ما داریم

تو را می بریم آنجا

تا گولت بزنم که برایم شعرهایت را بخوانی

و من سیگارهایم را تمام

 

تورا وقتی که صدسال تنهایی خود

با این کلماتی که به جلو خم می شوند

و روی شانه های تو وقتی که قرار است حرف از زمانی بزنی

ببین شاید همه ی تلاش من

این باشد که راهی برای نامیدنت بیابم

و تو برای ملافه های به اندازه ی قدم

چیزهایی را در خنده هایت قایم کنی

مثلاً که زودتر از خود من گول حرف هایم را می خوری

حتی تا نیمه های ایوانی که منتهی می شود

به آغوش مرگ الوده ات

ته باغ را جستجو می کند.

برای به خاطر آوردن من       تانمام

و من تمام شدن آغوشم را در باد حس می کنم

حس می کنم و آتش می گیرم

تا پوست تو دوباره تازه شود

حتی برای نشستن تو

حتی برای نگاه کردن تو

حتی برای اینکه یکبار دیگر مچاله شدم توی خودم

و تو توی مجله با عینکت بازی می کردم

و عاشق شدن مرا خیالی، کم می دانستی

ایمان آوردن یک مرد را هم باور نداشتی

حتماً من احتیاج به ارفه شدن دارم

ببین همه اش تقصیر خودت هست عکس توی مجله!

اینکه سطحی و تکراری شده ام

تقصیر خودت هست

خودت مرا خلق کرده ای برای خودت

تا هر موقع بخواهی تبدیلم کنی به شعری

مثل من که همین کار را دارم با تو می کنم

توهین هم نمی کنم، فرض کردن تو هم مهم نیست

کاری که می کنم انقدر با ارزش است که

لب پنجره ایستادن و سیگار گیراندن و شعر تو را خواندن و

بعد یک چیزهایی ردیف کردن

تا تو را گول بزنم        و تبدیلت کنم به شعر

 

خواب که می بینم

همه ی اینها اتفاق می افتند بدون استثنا

فراموشی هم آنقدر ادامه دارد

که کفر مرا دربیاورد

من کوفت شده ام       واقعی و زیاد

و برای اظهار نظر در مورد مصوبات مجلس

به تمام این چیزهایی که می بافم

اصلاً و ابداً احتیاج ندارم

برای ردگم کردن توست

و اینکه دیگر دایم نمی خوابم که خواب ببینم

من مفت شده ام       واقعی و زیاد

و برای تو اصلاً و ابداً خرجی به همراه ندارم

فقط هزینه ی سنگینی تا آخر عمرت

قبول

 

                      6

 

 

ساعت پنج عبث

اسکلت آتش گرفته ام را

برای براشفتن تو

به خاطره ی موهای تو می ساید

من ژرف میان مهره هایت

به ردپای آه ها و سال ها

وبلعیدن استخوان های شناگری

سوختن اینهمه دغدغه ی تهی از عشق

مردن هنوز بر چشمهایت کرنش می کند

ضیافت برپا شده از خرزهره

من حالا پی به خلاقیت ویژه ام می برم در تن تو

وزنی بی زمان سینه ام را می کند

تو در ذهنم

برهنه قدم می زنی

قدم هایت را محکم می کوبی

سرم سنگین می شود      از گردنم جدا می شود انگار

می افتد زمین

تو آرام با یک استپ سینه

با یک شوت

پرتم می کنی به جایی که نه در آنجا از ساحل خزر خبری است و

نه از مزارع برنج و نه از درختان گیلاس

تو مرا به صفحات بی مغز این شعرها بر می گردانی

 

 

15/6    صبح                 9/7/81

 

 

7                                                  

به: اینکه می بوسمت  

 

به رویاهای تو می اندیشم

می بافم خواب هایی برایت

و خود را وادار به خواب دیدن خواب هایت می کنم

سنگین می شوم، پلک هایم بی رمق

و آرامشی که از این حس به من دست می دهد

تو وارد می شوی از طرف چپ اعترافات روسو

و برای تسکین روح تمام بشریت

به عنوان نماینده ی تام الختیار شاعران

چند استکان چای و چند نخ سیگار

پشت سر هم ارزانی سلول های بدنم می کنم

تا از طریق سازمان ملل به گوش جهان برسد

البته فراموش نشود

چرب کردن سبیل عالیجنابان جهانی شدن

من فقط پیام آور صلحم

(این قسمت را یواشکی می گویم کسی بویی نبرد)

اینها را درمورد من می گویند

در حالی که هیچ کس نمی داند من در خیالات خود

چه نقشه هایی را برای تو ترسیم می کنم

کنیا! کم کم داری وارد مقوله ی سیاست می شوی

حداقل از طریق مخیله ی من

 

8

 

به فریادهای واقعی ام

حالا فرقی نمی کند در کدام سمت

رو به استکان پراز چایی گل پونه

و یا در لابلای کتاب های شعرم

تا برسد به آن چیزی که قبول می کنم خودم باید تعیین کنم

حواس پرتی های واقعی ام را

تو برای من در خودت به ابدیت بسیار

و دعایی نثار زیرسیگاری ام

کبریت های روشن نشده در باد

قندهایی که سفت می شوند مقابل آب دهانم

تو همه ی چیزهایی را که من انجام می دهم به یاد می آوری

دست هایت شکاف عمیق ایجاد می کند میان الهام شعرهایم

انبوه عفلیم رویای مراهم حتی به چیزی شبیه غرور

مثل شب نشینی های مدام جمجمه ام

در میان نام هایی که از تخمدانی به وجود آمده اند

زخم مازنند به چشم هایم

استخوان تا استخوان

حالا زمان ثابت بماند که بماند

اغواگر این اعداد پشت سرهم هم

آراسته به علامت مفاصل توست

اندوه این بازنده شدن را چکار کنم بهتر است

مثل کتابی از شعرهایم

موش ها حالا دارند می آموزند چگونه با یک مجموعه ی شعر کوچک بر خورد کنند

نه ساعت رها نمی کند پنجره ام را

در خیالاتی غرق

که رود خانه رفتن هم نمی خورد

حتی خونریزی شدید پیشانی ماه

انتهای تکلم من همیشه لکنت جراتم به ظاهر ذهن مرا دارد

می نویسی، بنویس

من که دیگر مرده ام

اثری از ردپای من هم توی گوش هیچ نمی شود پیدا کرد

فقط از برانگیختن تند تندم می ترسم

به دری بری هایی که قرار است به خاطر تو دوباره بنویسم

تا خودم را تاجایی در بالای شهر کش بدهم

 

 

9

 

درختان عجول شب

و رنج های لخت من

من با تمام ستایشگری هایم در چشم های نیمه خواب تو پرسه می زنم

می زنم و جهان را پر از گناهان خود می کنم

یک چیزی در من هست

شاید هم ناگزیر از سرکوب کردنش هستم گاهی

تازه این هم هست که من

چقدر محتاج شکوه و زیبایی توام

در نادیدنی خود باید هم دست و پا کنم یک چیزهایی را

چرا که وقتی خستگی دست داد

خواب دست داده

بی ملاحظه ی حتی اندام تو

ویران می کنم خودم را توی شب

حالا هم به این می اندیشم

این چیز می تواند با شعر در تضاد باشد

یا اینکه همین نکته می تواند برخلاقیت صحه بگذارد

بالاخره به هر ترتیبی که باشد

من هستم و شب

و شب با تمام اندام تو

سروکار دارد بی آنکه به حرص خوردن من توجه کند

 

 

10

 

نشستن در اتاق عمیق خود

دغدغه هایی که به همراه چای فرو می برم

تا دوباره خواب هایشان را ببینم

و حالا من از دغدغه های خود بیدار شده ام

ناظر، رابطه ی مشخصی در ذهن

بدون اینکه حتی یک ذره نسبت به موجودیتش شک کنم

و براساس همین توقع برای آه کشیدن چیزی را کم ندارم

پنجره هایی گشوده بر دست و پا زدن ها

به تکرار کمبودهای خود هم بسنده می کنم

با این تفاوت که می دانم

در انتهای این خیابان لحظات زنی به سرد می برند که

منتظر کشیده شدن زیر پای نوبت هایم هست

که همه اش را دوخت الجزایر می داند

شسته رفته بودنش هم خیلی می چربد به بحثی که جدا از امکانات نظری مان

هی تکرار می کردیم در نوزدهمین ساعت پشت بام این طبقه دوم

شگردی هم باید در دست اندازهای یک شعر

و فاصله گرفتن از بهترین هایم

بی حوصله که می شوم یادقاصدک می افتم انگار

با تمام قطعیت یافتن جملات شعرم

انگار زخم کهنه ی خدا بودن را مرهمی می خواهم

 

 

11

 

چیزهایی که به چشم نمی آیند

ولی زیبایی هایی که با تو داشته اند

تقریباً دوست داشتنی ترین شعرهایم را وقتی گفته ام که

چند روز نخوابیده ام و می میرم برای یک چرت دوساعته

نصف شب باشد و حدود ساعت چهار و پنج

همان چرتی که گفتم بیاید سراغت

یکی بیاید و زیرسیگاریت را از بالای سرت بردارد

تا با قل خوردنت ته سیگارها نریزند روی فرش

ضبط صوت را از کنار زیرسیگاری عقب تر ببرد

دور از دسترس دست هایی کاملاً خوابت

استکان نیمه ی چای سردشده ای که زیر دست چپت هست و

ممکن از آنکه نفهمی بپاشی اش روی فرش

قبل از آنکه چراغ را خاموش کند

مثل دیوانه ها بپری از خواب

شعری بنویسم مثل، کاملاً همه ی شعرهای دوست داشتنی ام

و تو به راهت همچنان ادامه دهی

 

 

12

 

آرام آرام فراموش می شوم در تو

کله پا می شوم در تن تو

ماه می آید برای جان کندنم

می روید بر گونه هایت

رویایی را هم که پیش از این از تو بیرون کشیده بودم

کنار پنجره ای روبروی زیبایی های تنیده شده بر مژه هایت

تکان می خورد، برای هر دروغی به تو نیازمندم

چرا که به تن تو، به نگاهت

به هر آنچه در توست خوگرفته ام

تو حالا به پایین آمدن از هیاهوی موهایت مشغولی

من دراین اندیشه قدم می زنم که

نوشتن چیزی بالاتر

چیزی که می شود با آن دروغ گفت

و بوی قورمه سبزی داد

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

                13   

 

 

پلکیدن در گوشه کنار این همه مو

با گزارشاتی که قرار بود سیگارهایم از چشمهایت

ولی جز اندوه خاکستر شدن نصیبشان نشد

نشود را  هم من برایش در سکوت برگزارکردم

 

 

بیرون زده بود از چشم هایت

سطرهای  خالی ام زیر ناخن هایت

قرارمان هم امروز این بود

عاشقانه ول کنم خیالم را برای تو

هر چند که خیال کردنم را خالی می بندم

اصلا من نمی توانم خیال کنم

گاهی فقط یک حس مشکوکی بیتوته می کند لای انگشتانم

بیشتر از شاعران دیگر عاشق می شوم

با تمام این هنوز زوزه های گیسوانت را

روی جنون متن هایم گم می کنم

و چند روز صرف این می شوم بیهوده

 

 

 

                    14                    

     

 

 

 

 

زیر پوستم را نگاه می کردی

ساقه های بیرون زده از غرق شدن هایم را رک دیدی

وقت چایی برای برادران خسته ام رو می کنم

بوی ساق و ران تو را که چسبیده بر ساقه های برنج

می دانی        صبح ها ساقه ها نم می گیرند

 

 

چشم هایت را ممنوع کردی برایم

 

 

تو قربان صدقه ام می رفتی

حالا ساقه ها اواز می خوانند

و من پشت سرهم های خاطرات ساق ودست و چشم تو را

میانشان پیدا می کنم

و برادرانم با چایی خنک می شوند

 

 

 

                       15  

 

امروز یه خرده از خودم فاصله گرفتم

روی صندلی  و لیوان هایی که با سطح میز موج بر می دارند

و سیگارهایم                 که دیگر حالم به هم می خورد

دارم تو را برای ذهنم تشریح می کنم

که نشسته روبرویم حریص

گاهی هم از خنده روده بر می شود

آنقدر گریه ام می گیرد و اشکم می ریزد توی لیوان های پشت سرهمم

گاهی هم به کابوس دستهایم خیره

به خالی شدن لیوان ها هم

حالا که اینها را شنیدی

به سخره ام خواهی گرفت حتما

گور پدر تو با چشم ها و مو هایی که توی پاتوق دیدمت

ذهنم برای تکمیل خنده های روده بر شده اش لیوان هایی را قایم کرده است

رو می کند که گریه ام تمام می شود

حالا تو گریه کن

من شادی هایی را برایت تدارک دیده ام عزیزم!

 

                

16     

 

در یک خواب طولانی

بین سایه ها هم بگردی

موج که بر می دارد

زندگی  ، هم نان و دراز به دراز کشیدن

برای حرف های من باید هم تو گشاده دستی کنی

پس من از کجا آورده ام این همه بند هایم را

از ته عصیان چشم هایت

که مثل دختران فراری حوادث عصرهای پنج شنبه را پشت سر گذاشته اند

سر هم بشکنی

شکستم ولی خرد نه

تو مثل یک بادکنک ، دارم توی خودم گنده می شوم هی

این غصه هم سر دراز دارد

آنقدر بالای دار رفته و کشیده اند پایین

راحتت کنم ولم کنی

همه ی پی کارت رفتن های توی شعرم را

برای این سر می شکنم

که برای پرسش هایی هر لحظه مزخرفتر

به گیسوانت ( شاعرانه تر می شد که شد)

سگ دو می زنم

 

 

17    

   

تو که نه            من هم

نه منتظر          نه مغموم

آخ                  خودم را می گویم

همین که در شب

یاد یک چیزی افتادم یکهو

این ناگهانی تیر کشیدن قلبم را

تو اصلا می دانی شب که می شود

آدم هوس یک بازی مسخره به سرش می زند

تو که نه         من هم

نه عاشق       نه واقعی

آخ              خودم را می گویم

تازه عقلم سر جایش آمده

حیف نیست این هوس یک بازی مسخره را

بچسبیم و

من که دارم سه می شوم ، تو

تو که نه       من هم

فقط این مانده که دوباره شاعر بشوم ، شدم

و این شدم هم مثل یک آبغوره گرفتن از فرط بیکاری ست

 

 

 

 

از 9/7/81   تا   7/8/81

  

 

نظرات 3 + ارسال نظر
عوض کردن آدرس وبلاگ خود به داتکام دوشنبه 6 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 23:16 http://WWW.33IR.Com


اگر میخواهید این امکانات را رایگان داشته باشید

1- صفحه خانگی _HomePage_شدن خودکار >بدون اجازه< صفحه وبلاگ شما در مرورگر های بازدیدکنندگان

2- عوض کردن نام وبلاگ خود به نام کوتاه و دلخواه با پسوند داتکام
33IR.Com.نام وبلاگ خود.Www

3- امکان معرفی وبلاگ شما توسط بازدید کننده ها به یکدیگر

4-نمایش آمار وبلاگ شما از قسمت کنترل پنل سایت
برای این کار
به سایت

WWW.33IR.Com
بروید و یک نام کوتاه در صفحه اول انتخاب کرده و در صفحه بعد فرم را پر کرده و آدرس وبلاگ خود را صحیح وارد کنید و مراحل را تا آخر بروید

مثال
Http://Www.amoozeshejava2008.Blogfa.Com
تبدیل به
Http://Www.java.33Ir.Com
+
امکانات بالا
*******


عوض کردن آدرس وبلاگ خود به داتکام دوشنبه 6 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 23:17 http://WWW.33IR.Com


اگر میخواهید این امکانات را رایگان داشته باشید

1- صفحه خانگی _HomePage_شدن خودکار >بدون اجازه< صفحه وبلاگ شما در مرورگر های بازدیدکنندگان

2- عوض کردن نام وبلاگ خود به نام کوتاه و دلخواه با پسوند داتکام
33IR.Com.نام وبلاگ خود.Www

3- امکان معرفی وبلاگ شما توسط بازدید کننده ها به یکدیگر

4-نمایش آمار وبلاگ شما از قسمت کنترل پنل سایت
برای این کار
به سایت

WWW.33IR.Com
بروید و یک نام کوتاه در صفحه اول انتخاب کرده و در صفحه بعد فرم را پر کرده و آدرس وبلاگ خود را صحیح وارد کنید و مراحل را تا آخر بروید

مثال
Http://Www.amoozeshejava2008.Blogfa.Com
تبدیل به
Http://Www.java.33Ir.Com
+
امکانات بالا
*******


عوض کردن آدرس وبلاگ خود به داتکام دوشنبه 6 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 23:19 http://WWW.33IR.Com


اگر میخواهید این امکانات را رایگان داشته باشید

1- صفحه خانگی _HomePage_شدن خودکار >بدون اجازه< صفحه وبلاگ شما در مرورگر های بازدیدکنندگان

2- عوض کردن نام وبلاگ خود به نام کوتاه و دلخواه با پسوند داتکام
33IR.Com.نام وبلاگ خود.Www

3- امکان معرفی وبلاگ شما توسط بازدید کننده ها به یکدیگر

4-نمایش آمار وبلاگ شما از قسمت کنترل پنل سایت
برای این کار
به سایت

WWW.33IR.Com
بروید و یک نام کوتاه در صفحه اول انتخاب کرده و در صفحه بعد فرم را پر کرده و آدرس وبلاگ خود را صحیح وارد کنید و مراحل را تا آخر بروید

مثال
Http://Www.amoozeshejava2008.Blogfa.Com
تبدیل به
Http://Www.java.33Ir.Com
+
امکانات بالا
*******


برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد