شیرین

ادبی ُ

شیرین

ادبی ُ

هی پسر

 

(هی پسر!                                                 

این اصلا حالش خوب نیست)                        

این هم باقی من                         

 

(هی پسر!                                                 

این اصلا حالش خوب نیست)                        

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

1

 

چرا که خو کردن من به باران

شاید هم ماه خود نمی داند

کجا ریختی که سر بر آوردی

اشتباه یک همیشه پرنده را

دور زدن در یک میدان بزرگ

عبوری خطرناک از ناگهانی ریلها

صدوهشتاد درجه سمت خودم

و تا خوابهای دنباله دارت پرت شوم

خب دیدی که می رسی به حرفم

تا چشم به هم بزنی همه ام را باخته ام

حالا در بر زدن بودم

یا چه زدن های بیشتر

روبرو نشسته،چانه به دست بهتر می داند

میز را چیده ام

اول تو بر بزن

خب عزیزم معطل نکن بزن

 

12/11/80

 

 

2

اندوهی تازه در یک ایسگاه مینی بوس

وتنهایی یک سال چهارمی روبروی سینما

اینگونه حتی گریستنی زیر باران

من درآن سالهای نه چندان دور ونزدیک

پیر شدم با چشمهایی تهش اندوه

سفرهای بیست دقیقه ای با یار

من منتظر،اوخنده دار می آید

حتی در یک مجلس ترحیم جدی هم

عشقم به مراتب بیشتر می خنداند مرا

 

14/11/80

3

خواسته ای مکرر

وساییده شدن یاخته ای عصبی در من

فکرمی کنم شبانه روزم یک خواب ناگهانی

هر چند بدون هیچ تمایزی باپک زدن به یک سیگار

وتلطیف هر چه باداباد دریک گاه به گاه خاطره ای یادم نرود فراموش

که دردی را دریافت می کنم تا بحال

وتو واسطه هیچ حافظه ای نیستی برای من

ای خواب شیداییم

ای انرژی بی تو شاید خداحافظ

17/11/80

 

4

آوازهای حلقه به حلقه ی رودهادرمسیر

جنگلی که از انبوهی ممنوع خود

هیچ فاصله ی زننده ای را

حتی اینک که من حلقه به گوش پچ پچِ ِ

هرگز از صدا نیفتاده ی اشیا پیرامونم هستم      

 مانده به گستردگی مگر می شود از این همه

(تا به رنج خودم می رسم همه اش سه سطر بود فراموش کردم)  

بر نمی تابد برای عاشقانه های چشمهایت      

(باز فراموش کردم )

30/11/80

5

 

 

در گرگ و میش این تابیده بر رودخانه

شاید لیسیدن چربی ماه

زود به این اشتباه تاریخی خود پی می بریم

من بنجول زاده شده ام

و البته هیچ بعید نیست

برای روشن کردن سیگاری

به انهدام یک زاویه ی پدر سوخته ی دیگر

در گوشه ای از این زمینٍ به بازی گرفته شده دست بزنم

 

 

6/12/80

 

6

 

 

پشت این شب کج کلاه

در خانه زنی تنها نشسته

من برای فردا ریشم را اصلاح می کنم

اگر کسی او را نشانت داده بود معصوم!

خوشبختی یک دلقک را وقتی که درد می کشد می دیدی

در بخار این لحظه های فرار

ابلهانه تنی نصیبم شده درنده ای رام شده چگونه رفتار کنم ؟

 

 

9/12/80

 

 

7

 

 

به شهر خود باز گشته ام

دور از شماره های تلفن

دور از آدرس هایی که گاهی گیجم می کنند

دور از غده های متورم دانشکده

به شهر خود باز گشته ام

با ساحل از دست رفته اش

و آرامشم سرش را بالا گرفته قدم می زند

آه که هر شب

به خاطر روشن ماندن چراغ و دود سیگار هایم

زنم قاطی می کند

 

 

9/12/80

 

8

 

 

در تهران  تنها

با لهجه ی ترکی

فرقی هم نمی کند

اینجا فقط موش ها غریبند

خیابانها زود با آدم عجین می شوند

خیلی زود عادت می کنیم در آن قدم بزنیم

و به روی شاهدان دیوان حافظ

که در چشم هامان وول می خورند   لبخند بزنیم

می گذرند و من

تنها        در تهران

با لهجه ی ترکی

 

 

9/12/80

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد