شیرین

ادبی ُ

شیرین

ادبی ُ

بردرختان سپری می شوم 

بر شاخه هایی که بادها بر آنها وزیده 

بر تمام بدنه یشان 

دستهایم ریشه هایی 

برای از دست دادن لحظات 

و تو در دوردست ها می نگری 

درختانی را که من خواهم کاشت 

نگاه کن جنگل در مه فرو رفته 

و سرودهایم را غمی فرا گرفته 

تو تمام آن چیزی هستی 

که در ذهنم تشکیل می شود 

آتش گرفت آن چیزی را که نگاه می کردی 

در عبور از دیوارهای این خانه  

در لابلای کتاب هایی که همیشه با منند  

در امواج تنهای خزر   

آتش گرفت آنچه را که نمی دیدی 

فریادهای شعرم را 

نوشتن از فرط درد 

بی کسی انگشتانم را 

آتش گرفت آنچه را که فرهاد می نامیدی 

تنها یک ستاره

نگاهی به دوردست ها

حشره ی ریز تنهایی

نشسته

نگاهی کهنه و لبریز

آری یکی مرده است